1 ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها
2 امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
3 خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
4 در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
1 ای طایران قدس را عشقت فزوده بالها در حلقه سودای تو روحانیان را حالها
2 در لا احب الآفلین پاکی ز صورتها یقین در دیدههای غیب بین هر دم ز تو تمثالها
3 افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون ماهت نخوانم ای فزون از ماهها و سالها
4 کوه از غمت بشکافته وان غم به دل درتافته یک قطره خونی یافته از فضلت این افضالها
1 بنشستهام من بر درت تا بوک برجوشد وفا باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ
2 غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما
3 ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
4 عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا
1 جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا
2 رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بیچون شوم صبر و قرارم بردهای ای میزبان زوتر بیا
3 از مه ستاره میبری تو پاره پاره میبری گه شیرخواره میبری گه میکشانی دایه را
4 دارم دلی همچون جهان تا میکشد کوه گران من که کشم که کی کشم زین کاهدان واخر مرا
1 بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
2 از حملههای جند او وز زخمهای تند او سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
3 اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
4 زین باده میخواهی برو اول تنک چون شیشه شو چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
1 آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا
2 از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا
3 ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده بر کاروان دل زده یک دم امان ده یا فتی
4 در آتش و در سوز من شب میبرم تا روز من ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی
1 من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
2 بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
3 نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
4 ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
1 ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
2 زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
3 زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
4 چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
1 ای طایران قدس را عشقت فزوده بالها در حلقه سودای تو روحانیان را حالها
2 در لا احب الآفلین پاکی ز صورتها یقین در دیدههای غیب بین هر دم ز تو تمثالها
3 افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون ماهت نخوانم ای فزون از ماهها و سالها
4 کوه از غمت بشکافته وان غم به دل درتافته یک قطره خونی یافته از فضلت این افضالها
1 مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا مهمان صاحب دولتم که دولتش پاینده با
2 بر خوان شیران یک شبی بوزینهای همراه شد استیزه رو گر نیستی او از کجا شیر از کجا
3 بنگر که از شمشیر شه در قهرمان خون میچکد آخر چه گستاخی است این والله خطا والله خطا
4 گر طفل شیری پنجه زد بر روی مادر ناگهان تو دشمن خود نیستی بر وی منه تو پنجه را