1 رهبر باوست هر نقش از کارگاه هستی آغاز حق پرستیست انجام بتپرستی
2 قانع بقطرهای چند از بهر بینیازی همچون صدف نداریم پروای تنگدستی
3 هر مشت خاک از این دیر گاهی سبوست گه خم هست اختلاف صورت این نیستی و هستی
4 صد نامهات نوشتم بهر جوابی و تو خطی نمینویسی پیکی نمیفرستی
1 ای صبا صبحدم چونرسی سوی او حال من عرضه ده با سگ کوی او
2 مدتی شد که من از آن گلم بیخبر تا رسد غافلم از کجا بوی او
3 از خطش شد مرا دوخته چاک دل بخیه زد آخر این چاک را موی او
4 آگهی کز مژه خون دل جوشدم گرزمی دیده لالهگون روی او
1 ای که میجویی به خوبی همچو لیلی دلبری حال مجنون ناید ار لیلی نباشد دیگری
2 چون ندادت عشق از اول چشم یعقوبی چه سود گر ببینی صدره از یوسف بحسن افزونتری
3 گر نگشتی صید شوخی زاهل دل خود را مخوان نیست دل آندل که گرد او نگردد دلبری
4 زوشراری بس ترا داری گر استعداد عشق میتواند زد بچندین خرمن آتش اخگری
1 ز هرچه هست رخ ما از آن بگردانی که از دو کون بر آن آستان بگردانی
2 مثال بلبل از آن شاخ گل که نتوانی بشاخ دیگر از آن آشیان بگردانی
3 بهار آمد و دور نشاط ما ساقی ز ساغریست که در گلستان بگردانی
4 نه رسم شاهسواران بود که چون بینی فتاده بره از وی عنان بگردانی
1 به کف پیاله به گلشن روم چسان بیتو چه خون چه باده چه گلخن چه گلستان بیتو
2 چه گلبنی تو که هر سو برد سراسیمه دلم چو طایر گم کرده آشیان بیتو
3 چه گل ز وصل توام بشکفد مرا که گذشت بهار عمر به بیبرگی خزان بیتو
4 بیا که با تو مرا زیستن دمی خوشتر هزار مرتبه از عمر جاودان بیتو
1 زین چه خوشتر که درین معرکه بسمل باشی نه که حسرتکش یک زخم ز قاتل باشی
2 از ره دیر و حرم روی به دل کن تا چند به غلط ره روی و طالب منزل باشی
3 من که در کشتی طوفانیم از شورش بحر باشم آگه نه تو کآسوده ساحل باشی
4 ایکه ناکرده عمل طالب اجری تا چند تخم ناکاشته جوینده حاصل باشی
1 دم مردن از آن با غیر یار آمد به بالینم که میخواهد به صد تلخی برآید جان شیرینم
2 نمودی باز زلف عنبرین و خال مشکینم سیه کردی شب و روزم تبه کردی دل و دینم
3 ز شرم از باغ وصلش بینصیبم سادهلوحی بین که دستم بستهاند و من به این خوشدل که گلچینم
4 در آب و آتشم از مهر و کینش کان ستمپیشه نوازد گاهی از مهرم گدازد گاهی از کینم
1 به غربت یوسف من به زندان وطن مانده پسر گم کردهای در گوشه بیتالحزن مانده
2 حلالش باد با یاران غربت عشرت ار گاهی کسی آید به یاد او را که بیکس در وطن مانده
3 چه سازم گرنه از خود دور ازو قالب تهی سازم چه کار آید مرا این زندگی جان رفته تن مانده
4 نخواهم دور از آن گل زیست امروز است یا فردا که خالی آشیان عندلیبی در چمن مانده
1 یارا کجا یاران کنند آزار یاران بیش از این دشمن نهای خصمی مکن با دوستداران بیش از این
2 سنگین ز دردت بار من آسوده تو از کار من باشند یاران یار من در فکر یاران بیش از این
3 خاکم سموم قهر تو بر باد داد ای تندخو آتش نهای تندی مکن با خاکساران بیش از این
4 چندم ز تو ای نخل تر نبود به جز حسرت ثمر ز امیدگاهان برخورند امیدواران بیش از این
1 دلم افسرده آه سرد من بین ز بیدردی بدردم دردمن بین
2 رود چون در رهت بر باد خاکم پریشان در هوایت گرد من بین
3 چمنها از تو سبز ای ابر رحمت بحرمان گیاه زرد من بین
4 نخواهی گر کشی از درد رشکم بدرد غیر منگر درد من بین