روزی شیخ براهی از محمد بن منور اسرار التوحید 85
1. روزی شیخ براهی میگذشت، کناسان مبرز پاک میکردند و آن نجاست بخیک بیرون میآوردند، صوفیان چون آنجا رسیدند خویشتن فراهم گرفتند و میگریختند. شیخ ایشان را بخواند و گفت این نجاست بزفان حال با ما سخنی میگوید. بیک شب کی با شما صحبت داشتیم برنگ شما شدیم، از ما بچه سبب میگریزید؟ ما را از شما باید گریخت! چون شیخ این سخن تقریر کرد فریاد از جمع برآمد و بگریستند وحالتها رفت.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
آوردهاند از محمد بن منور اسرار التوحید 86
1. آوردهاند کی یک شب در میهنه حسن مؤدب چراغ در پیش شیخ بنهاد و برفت. شیخ او را آواز داد و گفت چه سبب است کی امشب این چراغ روشنایی تمام ندارد، چنانک هر شب؟ حسن گفت معلوم نیست. شیخ گفت تفحص کن. چون تفحص کرد گفت چوبی کی چراغ صوفیان بدان پاک میکردهاند درین چراغدان نهادهاند، شیخ گفت بردار این چراغ از پیش ما! حسن چراغ را از پیش برداشت.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
طلحة بن یوسف از محمد بن منور اسرار التوحید 87
1. طلحة بن یوسف العطار گفت که مدتی پیش شیخ ابوسعید بودم، چون بازمیگشتم مرا گفت: چون به بغداد شوی و ترا گویند کی چندین گاه کرادیدی و چه فایده گرفتی چه خواهی گفت؟ رویی وریشی دیدم؟ گفتم تا شیخ چه فرماید. شیخ گفت هرکه تازی داند این بیت بر وی خوان:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
خواجه بوالفتح از محمد بن منور اسرار التوحید 88
1. خواجه بوالفتح شیخ گفت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز در نشابور بود یکروز به بستقان میشد و خواجه علی طرسوسی با شیخ ما بهم بود، شیخ در راه میگفت: اللّهم اجعلنی من الاقلین. چون ببستقان رسیدند خواجه علی از شیخ پرسید که درین راه بر لفظ شیخ بسیار میرفت که اللّهم اجعلنی من الاقلین. شیخ گفت خداوند تعالی میگوید: وَقَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُور ما میخواستیم که ازآن قوم باشیم کی شکر نعمت او بجای آریم.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
خواجه بوالفتح از محمد بن منور اسرار التوحید 89
1. خواجه بوالفتح شیخ گفت که روزی قوّال در خدمت شیخ این بیت برمیگفت که:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
خواجه بوبکر از محمد بن منور اسرار التوحید 90
1. خواجه بوبکر مؤدب گفت که روزی شیخ با خطیب کوفی سخنی میگفت آهسته، پس روی سوی من کرد و گفت میشنودی که چه میگفتیم؟ گفتم نه. شیخ گفت میگفتیم: العجزُ عجزان التوانی فی الامر اِذا امکن والجد فی طلبه اذافات و در آن ساعت کی شیخ این سخن میگفت قوّال این مصراع میخواند: ولاتسقنی سراً اذا امکن الجهر.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
در آن وقت کی از محمد بن منور اسرار التوحید 91
1. در آن وقت کی شیخ بنشابور بود کسی کوزۀ آب بوی آورد و گفت بادی بر اینجا دَم از بهر بیماری. شیخ بادی برآن کوزه دمید و از آن مرد بستد و بخورد. مرد گفت ای شیخ چرا چنین کردی؟ گفت این باد کی برینجا دمیدیم درکَون این شربت کسی جز ما نکشد اکنون فردا بازآی تا باد شفا بدودمیم.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
در آن وقت کی از محمد بن منور اسرار التوحید 92
1. در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود، به حمام شد، درویشی او را خدمت میکرد و دست بر بازوی شیخ مینهاد و شوخ از پشت شیخ بر بازو جمع میکرد چنانک رسم ایشانست تا آنکس ببیند در میان این خدمت از شیخ سؤال کرد کی ای شیخ جوامردی چیست؟ شیخ گفت آنکه شوخ مرد پیش روی او نیاری. حاضران انصاف بدارند کی کسی درین معنی بهتر ازین سخنی نگفته است.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
شیخ گفت کی از محمد بن منور اسرار التوحید 93
1. شیخ گفت کی هرکه شب آدینه هزار بار بر مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه صلوات فرستد رسول را بیند بخواب. ما بشهر مرو این گفته بجا آوردیم و مصطفی را صلوات اللّه و سلامه علیه بخواب دیدیم، فاطمۀ زهرا رضی اللّه عنها پیش او نشسته بود و مصطفی دست مبارک خویش بر فرق میمون او نهاده، چون ما خواستیم که پیش رسول صلی اللّه علیه شویم گفت مه! فانها سیدة نساء العالمین.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
در آن وقت کی از محمد بن منور اسرار التوحید 94
1. در آن وقت کی شیخ بنشابور بود یک سال مردمان سخن منجمان و احکام ایشان میگفتندو عوام خلق بیکبار در زفان گرفته بودند کی امسال چنین و چنین خواهد بود. شیخ روزی بر سر منبر گفت ما امروز شما را از احکام نجوم سخن خواهیم گفت. پس گفت امسال همه آن خواهد بود که خدای تعالی خواهد چنانک پارهمه آن بود کی خدای تعالی خواست و صلی علی محمد و آله اجمعین. دست بر روی فرود آورد و مجلس ختم کرد.
برای مشاهده کامل کلیک کنید
روزی یکی از از محمد بن منور اسرار التوحید 95
1. روزی یکی از شیخ سؤال کرد کی ای شیخ در حقّ من دعایی کن. بگفت:
برای مشاهده کامل کلیک کنید
در آن وقت کی از محمد بن منور اسرار التوحید 96
1. در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود، دختر علوی پیش شیخ درآمد و مادر و پدر این دختر سؤال کردندی از مردمان. شیخ آن دختر را پیش خویش بنشاند و گفت این پوشیده از فرزندان پیغامبرست و شما دوستی او میکنید و در وقت صلوات دادن بر وی آوازها بلند میکنید. اکنون بُرهان آن دعوی بنمایید که در حقّ جد او میکنید بنیکویی کردن شیخ جامه از سر برکشید و بدان دختر داد و آن جمع کی آنجا حاضر بودند موافقت کردند و دختر به مراد تمام رسید.
برای مشاهده کامل کلیک کنید