باب دوم - در وسط حالت شیخ - فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته در اسرار التوحید محمد بن منور

113 اثر از باب دوم - در وسط حالت شیخ - فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته در اسرار التوحید محمد بن منور در سایت شعرنوش گردآوری شده است. در این مجموعه می‌توانید اشعار معروف، عاشقانه و حکیمانه محمد بن منور را به‌صورت دسته‌بندی‌شده و با قابلیت جستجو مطالعه کنید. شما در حال مشاهده صفحه 10 از این مجموعه هستید.

وقتی احمد از محمد بن منور اسرار التوحید 109

1. وقتی احمد بولیث نزدیک شیخ آمده بود، چون باز می‌گشت شیخ کسی را با وی بفرستاد، چون باز آمد پرسید کی در راه احمد چه می‌گفت؟ گفت حدیث نعمتهای خدای تعالی می‌گفت. شیخ گفت کدام نعمتها را می‌گفت؟ این نعمتها بردرجاتست، آن نعمت کی با ما کرده است یا آن نعمت کی با شما کرده است؟ آن نعمت کی با ما کرده است بلندترین و بزرگترین نعمتهاست و آن نعمت کی با شما کرده است میانه است و تمام شود. پس گفت پیری بوده است و موی سر باز نکرده تا کژدم در سرش آشیانه نهاد و بچه کرد..

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

آورده‌اند از محمد بن منور اسرار التوحید 110

1. آورده‌اند کی خواجه علی خباز از مرو بمیهنه آمد کی بجانب باورد می‌شد. شیخ ابوسعید در مسجد نشسته بودو خواجه احمد نصر و بسیار مشایخ با هم بودند و سخنی می‌گفتند. در میان سخن حدیث یکی از ابنای دنیا می‌رفت خواجه علی خباز گفت آری مردی با همت است، شیخ گفت جوامردی باید، آن را همت نخوانند آن را امنیت بخوانند. آنکه مال را نفقه کند آن را امنیت گویند نه همت. صاحب همت آن باشد که اندیشۀ او بدون خداوند بهیچ چیز فرو نیاید.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

آورده‌اند از محمد بن منور اسرار التوحید 111

1. آورده‌اند کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز در مسجد نشسته بود و کاهی بر محاسن مبارک او اوفتاده بود، درویشی دست دراز کرد وآن کاه برگرفت و در مسجد بینداخت. شیخ روی بوی کرد و گفت ای اخی نترسیدی بدین کی کردی کی خداوند عزّ و جلّ هفت آسمان بر زمین زند ونیست گرداند؟ کی حقّ تعالی این روی بدین عزیزی را فرمود کی برآن خاک مسجد نهی وَاسْجُد وَاقْتَرِبْ تو این کاه را بر محاسن ما روانداشتی، چون روا داشتی که در خانۀ خدای بینداختی؟

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

آورده‌اند از محمد بن منور اسرار التوحید 112

1. آورده‌اند کی درآن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود استاد امام بوالقسم قشیری را پیغام فرستاد کی می‌شنوم کی تو در اوقاف تصرف می‌کنی. جواب داد کی اوقاف در دست ماست نه در دل ما. شیخ باز جواب داد کی ما را دست شما چون دل شما می‌باید.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

استاد عبدالرحمن از محمد بن منور اسرار التوحید 113

1. استاد عبدالرحمن گفت، کی مقری شیخ بود، کی در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود یکی به نزدیک شیخ آمد و گفت مردی غریبم، بدین شهر درآمدم و همه شهر صیت و آوازۀ شماست و ترا کرامتهای بسیارست اکنون از آن یکی بنمای. شیخ گفت بآمل بودیم، یکی به نزدیک بوالعباس قصاب در آمد و همین سؤال کرد، شیخ بوالعباس گفت می‌نبینی آن چیست کی آن نه کراماتست آنچ آنجا بینی پسر قصابی بود که از پدر قصابی آموخت، چیزی بدو نمودند و او را بربودند، به بغداد تاختند، پیر شبلی او را به مکه فرستاد و از مکه به مدینه فرستاد و از مدینه به بیت المقدس، خضر را بدو نمودند و در دل خضر افگندند تا این را قبول کرد و صحبت افتاد و اینجا باز آوردو عالمی را روی بوی آورد تا از خراباتها می‌آیند و از ظلمتها بیزار می‌شوندو توبه می‌کنند و از اطراف عالم سوختگان می‌آیند و ازما او را می‌جویند، کرامت بیش از این بود؟ پس گفت کرامتی می‌باید در وقت کی بینم، گفت نیک ببین نه کرم اوست که فرزند بُزکُشی را درصدر بزرگان بنشانند و به زمین فرو نشود و دیوار بر وی نیفتد و این خانه بر وی فرو نیاید؟ بی‌ملک و مال ولایت دارد، بی‌آلت و کسب روزی خورد و خلق را بخوراند، این همه نه کراماتست؟ آنگه شیخ ما گفت ای جوامرد ما را با تو همان افتاد که وی را. این مرد گفت یا شیخ من از تو کرامات تو می‌طلبم تو از شیخ بوالعباس می‌گویی؟ شیخ گفت هرکه بجمله کریم را گردد همۀ حرکات وی کریم را گردد پس تبسم کرد و بگمارید و گفت:

برای مشاهده کامل کلیک کنید


2 دقیقه زمان مطالعه 8 بیت