«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان. ,
«سُورَةٌ أَنْزَلْناها» سورتی است این که فرو فرستادیم آن را، «وَ فَرَضْناها» و واجب کردیم آن را، «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» و فرو فرستادیم در آن سخنها و پیغامهای پیدای روشن، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۱) تا مگر شما پند پذیرید. ,
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» زن زانیه شوی نداشته و مرد زانی زن نداشته، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» چون زنید هر یک را ازیشان صد زخم زنید، «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» و شما را هیچ بخشایش و مهربانی مگیراد. «فِی دِینِ اللَّهِ» در فرمان برداری خدای را، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» اگر بگرویدهاید بخدای و روز رستاخیز، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» و ایدون بادا که حاضر باد آن گه که ایشان را میزنند، «طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (۲) گروهی از مسلمانان. ,
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً» مرد پلید کار برنی نکند مگر زن پلیدکار را یا زن مشرکه را، «وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ» و زن پلیدکار را زناشویی نبندد مگر با مرد پلید کار و یا مرد مشرک، «وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ» (۳) و حرام کرده آمد و بسته آن بر گرویدگان. ,
این سورة النّور در مدنیات شمرند، جمله بمدینه فرو آمد از آسمان بمصطفی علیه السّلام، شصت و چهار آیت است و هزار و سیصد و شانزده کلمه و پنجهزار و ششصد و هشتاد حرف. عایشه روایت کند از مصطفی که (ص) گفت: «لا تنزلوا النساء الغرف و لا تعلموهنّ الکتابة و اغروهنّ یلزمن الحجال و علموهنّ المغزل و سورة النور». ,
و درین سوره شش آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم شرح دهیم. ,
قوله: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها» ای هذه السورة انزلناها و السّورة المنزلة المتضمّنة الآیات متصلة سمّیت بذلک تشبیها بسورة المدینة لا حاطتها بالفاظ و معان کاحاطة سور المدینة بها، ای انزلناها علی لسان الملک الکریم الیک یا ایّها الرسول من الذکر الحکیم. «وَ فَرَضْناها» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو فرّضناها بتشدید الرّاء و قرأ الآخرون بالتخفیف، فمعنی التخفیف اوجبنا ما فیها من الاحکام و الزمناکم العمل بما فرض فیها، و من قرأ بالتشدید فعلی وجهین: احدهما بمعنی الفرض الّذی هو بمعنی الایجاب، و التّشدید للتکثیر، لکثرة ما فیها من الفرائض، ای أوجبناها علیکم و علی من بعدکم الی قیام السّاعة. و الثانی بمعنی التفصیل و التبیین، ای بیّناها و فصّلناها ما فیها من الحلال و الحرام. مفسران گفتند فرض در قرآن بر پنج معنی آید: یکی بمعنی ایجاب چنان که در سورة البقره گفت: «فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ» ای اوجب فیهن الحجّ فاحرم به، همانست که گفت: «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» ای اوجبتم علی انفسکم. و در سورة الاحزاب گفت: «قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ» ای اوجبنا علیهم. و در سورة النّور گفت بر قراءت تخفیف: «وَ فَرَضْناها» ای اوجبنا احکامها و العمل بما فیها. وجه دوم فرض بمعنی بیّن کقوله فی سورة التحریم: «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ» یعنی بیّن اللَّه لکم کفارة ایمانکم. و در سورة النور گفت: «فَرَضْناها» بر قراءت تشدید یعنی بیّناها. وجه سوم فرض بمعنی احل کقوله فی سورة الاحزاب: «ما کانَ عَلَی النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ» یعنی فیما احل اللَّه له. وجه چهارم فرض بمعنی انزل کقوله فی سورة القصص: «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ» ای انزل. وجه پنجم هو الفریضة بعینها کقوله عز و جل فی سورة النساء: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ» یعنی قسمة المواریث لاهلها الّذین ذکرهم اللَّه فی هذه الآیات، و قال فی سورة التوبة فی امر الصّدقات: «فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» قوله: «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» دلالات واضحات علی وحدانیتنا و حکمتنا و علی ما بینّا فیها من الاحکام. «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» لکی تتّعظوا فتعملوا بما فیها. ,
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» ای و فیما فرض علیکم الزانیة و الزانی، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» ای مائة ضربة، و ذکر بلفظ الجلد لئلا یبرح و لا یضرب بحیث یبلغ اللحم، یعنی فاضربوا جلدهما، تقول جلدت فلانا اذا ضربت جلده، و رأسته اذا ضربت رأسه، و جبهته اذا ضربت جبهته. معنی آیت آنست که از آن حکمها که ما بر شما واجب کردیم یکی آنست که زن زانیه را و مرد زانی را صد زخم زنید چون هر دو آزاد باشند و هر دو بالغ و هر دو عاقل و هر دو بکر زن شوی نادیده و مرد زن حلال ناداشته، پس اگر هر دو مملوک باشند حدّ ایشان نیمه حد آزاد مردان و آزاد زنان باشد پنجاه ضربه، که رب العالمین جای دیگر گفت: «فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ»، و اگر هر دو محصن باشند زن شوی حلال دیده و مرد زن حلال دیده حدّ ایشان رجم باشد که مصطفی گفت: «خذوا عنّی خذوا عنّی قد جعل اللَّه لهنّ سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرّجم»، و شرح این مسئله در سورة النساء مستوفی رفت. «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» الخطاب من اللَّه عز و جل فی هذا الحکم جری علی باب الغالب من العادة فبدأ بالنساء قبل الرّجال لانّ الزّنا فیهن اغلب و حیلتهم فیه اکثر، فقال «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» بخلاف السرقة فانّه بدأ فیها بالرّجال، فقال: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ» لانّ السرقة فی الرّجال اغلب و حیلتهم فیها اکثر. «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» ای رحمة رقة، قرأ ابن کثیر رأفة بفتح الهمزة مثل رعفة، و قرأ الآخرون رأفة بسکون الهمزة غیر ابی عمرو فانّه لا یهمزها اذا ادرج القراءة، و الوجه فی فتح الهمزة انّه مصدر رأف به و رءوف به یرأف و برءوف، رأفة بتسکین الهمزة، و رافة بتخفیفها و رآفة علی وزن رعافة و رأفة علی وزن رعفة و هذه هی قراءة ابن کثیر، و الوجه فی الهمزة الساکنة انّ الکلمة علی وزن فعلة بسکون العین و الهمزة عین الفعل فاصلها ان تبقی همزه ساکنة و امّا ترک ابی عمرو الهمز فیها فی حال الادراج فانّه خفف الهمزة و تخفیفها ان یقلّبها الفا، و امّا تخصیصه ذلک بحال الادراج فلانّها حاله تجوز فیها، فکان یقرأ فیها ما یستجیزه و تخفیف الهمز جائز، و الرأفة معنی فی القلب لا ینهی عنه لانّه لا یکون باختیار الانسان، و المعنی لا یمنعکم الشفقة و الرّقة من اقامة حدود اللَّه فتعطّلوها و لا تقیموها. و قال الحسن و سعید بن المسیب: معناه لا تأخذکم بهما رأفة فتخفّفوا الضرب و لکن اوجعوهما ضربا. قال الزهری: یجتهد فی حد الزّنا و السرقة و یخفف فی حد الشرب، و قال قتاده: یخفّف فی الشرب و الفریة و یجتهد فی الزّنا، «فِی دِینِ اللَّهِ» ای فی حکم اللَّه الّذی حکم علی الزّانی کقوله: «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ» ای فی حکم الملک، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» بیّن اللَّه لیس من صفة المؤمن تضییع حدود اللَّه و لا تأخذه الرّأفه اذا احیا امر اللَّه، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» ای و لیحضر حدّهما طائفة من المؤمنین، قال النخعی و مجاهد: اقلّه رجل واحد، و قال عطاء و عکرمة: رجلان فصاعدا. و قال الزهری و قتاده: ثلاثة فصاعدا. و قال مالک و ابن زید: اربعة بعدد شهود الزّنا، و قیل الطائفة هم الحمّالون الّذین یحملونها اذا جلد او لا یترکان تنکیلا بعد الجلد و فی قوله: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» دلیل انّه لا یقام حدّ علی مسلم بازاء العدوّ. روی عن ابی هریرة قال: اقامة حدّ بارض خیر لاهلها من مطر اربعین لیلة. ,
اسم من لم یزل حامدا لنفسه محمودا، اسم من لم یزل واحدا فی عزّه موجودا، اسم من لم یزل احدا فردا معبودا، اسم من لم یزل صمدا بالطلبات مقصودا، نام خداوندی نکو نام در هر نام، و ستوده بهر هنگام، ستوده خود بی ستاینده، و بزرگ عز بی پرستش بنده. خداوندی حکیم راست دان، علیم پاک دان مهربان کاردان، بخشاینده روزی رسان. خداوندی که در آمد هر چیز از وی و باز گشت همه چیز با وی، نه کسی منازع با وی، نه دیگری غالب بر وی، قوام هفت آسمان و هفت زمین بداشت وی. کار آن بحکم وی تدبیر آن بعلم وی، غالب بر آن امر وی، نافذ در آن مشیت وی، داشت آن بحفظ وی، توان آن بعون وی، پادشاهی که از حال رهی آگاه است، و رهی را نیک پشت و پناه است، خود دارنده و خود سازنده که خود کردگار و خود پادشاه است، آفریننده و رواننده آفتاب و ماه است، روشن کننده دلهای سیاهست، خداوندی که یاد وی راحت روح است و آسایش دل مجروح است، اسرار عارفان بیاد وصال وی مشروح است، ارواح عاشقان گوی وار در خم چوگان ذکر وی مطروح است. ای راد مرد چند که در خوابی بیدار شود که وقت صباح است، و گر در خمار شرابی هین که پرتو حق صبوح است. ,
2 آفتاب بر آمد ای نگارین دیرست گر بر سر تو نتابد از ادبارست
دریغا که از همه جانب بساحت حق راه است و هیچ رونده نه، بستان عزت پر ثمار لطایف است و خورنده نه، همه عالم پر صدف دعوی است و یک جوهر معنی نه، همه عالم یوسف دلبرست و یعقوب دلشده نه: ,
4 مرد باید که بوی داند برد و رنه عالم پر از نسیم صباست
قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» ایشان که این دروغ بزرگ آوردند «عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» گروهی از شما، «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ» مپندارید که آن بتر بود شما را «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» که آن بهتر بود شما را، « «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» هر مردی را از ایشان، «مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» پاداش آنچه کرد از بدو گفت از دروغ، «وَ الَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ» و آن مرد که بپذیرفت و بر دست گرفت مهینه آن کار و برزیدن آن قصه از ایشان، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۱) او راست عذابی بزرگ. ,
لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» مؤمنان و مؤمنات بخویشتن خویش و مادر خویش و همدینان خویش ظنّ نیک بردندی آن پنداشت و آن ظن که بمادر خویش برند و بهمدینان خویش، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» (۱۲) و چرا نگفتند این دروغی است بزرگ و آشکارا. ,
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» چرا بر آنچه گفتند چهار گواه نیاوردند، «فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ» اکنون که گواهان نیاوردند، «فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ» (۱۳) ایشان نزدیک خدا دروغزنانند. ,
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» و اگر نه فضل خدا بودی بر شما و بخشایش او درین جهان و در آن جهان، «لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۱۴) بشما رسیدی در آنچه پیش میبردید و میراندید آن سخن عذابی بزرگ. ,
قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» نقله اخبار و حمله آثار روایت کردهاند باسناد درست از مادر مؤمنان عائشة الصّدیقة بنت الصّدیق جیبة حبیب اللَّه المبرّاة من فوق سبع سماوات، گفتا رسول خدا (ص) هر گه که بر جناح سفر بودی میان زنان خویش قرعه زدی آن یکی که قرعه وی بر آمدی با خود بسفر بردی. غزوی پیش آمد قرعه بزد قرعه من برآمد مرا با خود ببرد پس از آن که آیت حجاب آمده بود از آسمان و زنان آن گه در پرده بودندی، مرا در هودجی نشاندند و مسافروار بوقت نزول و وقت رحیل فرو میآوردند و برمیداشتند، تا رسول خدا از آن غزاة فارغ گشت فتح بر آمده و باز گشته و نزدیک مدینه رسیده، شبی از شبها بمنزل فرو آمده بودیم من از هودج بیرون آمدم و از قافله در گذشتم حاجتی را که در پیش داشتم، چون باز آمدم عقدی که در برداشتم از جزع ظفار گم کرده بودم هم در آن حال بطلب جزع بازگشتم و درنگ من در جست و جوی آن دراز گشت، چون باز آمدم لشکر رفته بود و از نزول من بیخبر بودند همی پنداشتند که من در هودج نشستهام و در سبکی هودج اندیشه نکردند که زنان آن گه سبک تن بودند بیگوشت. انّما یأکلن العلقة من الطعام و لم یغشهنّ اللحم. چون عقد خویش بازیافتم و باز گشتم قوم رفته بودند و منزل خالی گشته، لیس بها داع و لا مجیب. تنها و غمگین بنشستم و از دلتنگی و اندوه چشمم در خواب شد، صفوان بن المعطل السلمی المرادی با پس مانده لشکر بود بامداد رسید بآن منزل، سواد شخصی دید آنجا تنها خفته چون فراز آمد مرا بشناخت که دیده بود پیش از نزول آیت حجاب، همی استرجاع کرد بتعجب که انا للَّه، این چه کارست و چه حال؟، من باسترجاع وی از خواب درآمدم و بآستین پیراهن روی خویش بپوشیدم، فو اللَّه ما کلّمنی بکلمة و لا سمعت منه کلمة غیر استرجاعه، و اللَّه که با من یک سخن نگفت و نه از وی هیچ سخن شنیدم مگر آن کلمه استرجاع، آن گه راحله خویش بخوابانید و پای بر دست وی نهاد تا من برنشستم، صفوان مهار بدست گرفت و میراند تا بلشکر در رسیدیم بجمعی منافقان بر گذشتیم دور از لشکر فرو آمده، و عادت منافقان چنین بود که پیوسته گوشهای گرفتندی و در میان مردم نیامدندی، عبد اللَّه ابیّ رئیس منافقان که ایشان را دید گفت من هذه؟ کیست این زن؟ گفتند عایشه، همان ساعت باعتقاد خبیث خویش طعن زد و حدیث افک در میان افکند، قالت عائشة و هلک من هلک فیّ و کان الّذی فولی کبره منهم عبد اللَّه بن ابیّ بن سلول. عایشه گفت چون بمدینه آمدیم بیمار شدم مدت یک ماه و اصحاب افک در گفت و گوی آمده و من از آن بی خبر و ناآگاه، و رنج من از آن بیشتر بود که از رسول خدا آن لطف که هر بار دیدمی به بیماری این بار نمیدیدم و سبب نمیدانستم که گمان بد نمی بردم، از رسول بیش از آن نمیدیدم که گاه گاه در آمدی و سلام کردی و گفتی:کیف تیکم؟ ,
آخر چون از آن بیماری به شدم و صحت یافتم شبی بیرون آمدم با ام مسطح بنت ابی رهم بن المطّلب بن عبد مناف سوی صحرا میرفتیم قضاء حاجت را و دست و روی شستن را که آن گه عادت عرب نبود در خانهها طهارت جای ساختن، چون فارغ شدیم و روی بخانه نهادیم ام مسطح را پای در چادر افتاد بر وی در آمد نفرین کرد بر پسر خویش، گفت تعس مسطح، عایشه گفت بئس ما قلت أ تسبین رجلا قد شهد بدرا، بد گفتی و ناسزا می دشنام دهی کسی را که به بدر حاضر بود، ام مسطح گفت ای هنتاه خبر نداری و نشنیدی که وی چه گفت در حق تو و اصحاب افک چه میگویند، عایشه گفت چه میگویند مرا خبر کن و آگاهی ده، ام مسطح قصه در گرفت و سخن اصحاب افک با وی بگفت، عایشه گفت چون آن سخن شنیدم جهان بر من تاریک گشت و بیماری یکی ده شد، اندوهگین و متحیر بخانه باز آمدم با چشم گریان و دل بریان، رسول خدا در آمد و هم بر آن قاعده گفت: کیف تیکم؟ ,
گفتم یا رسول اللَّه تأذن لی ان آتی ابویّ، مرا دستوری دهی تا در پیش پدر و مادر شوم، و مقصود من آن بود تا ازیشان خبر درست پرسم از احوال خویش و آنچه در حق من میگویند، رسول مرا دستوری داد و آمدم و مادر را گفتم یا امه ما یتحدّث الناس؟ مردم چه میگویند و در کار من سخن چه میرانند؟ مادر گفت یا بنیة هوّنی علیک فو اللَّه لقل ما کانت امرأة قطّ رضیّة عند رجل لها ضرائر الّا اکثرن علیها حسدا. سخن کوتاه کن ای دخترک و آسان فرا گیر و اللَّه که کم افتد زنی پسندیده و دوست داشته شوهر خویش و او را ضرائر بود که نه بر وی حسد برند و در کار وی گفت و گوی کنند، عایشه بتعجب گفت سبحان اللَّه او قد یتحدّث الناس بهذا؟ مردم درین سخن میگویند و تواند بود که گویند؟ ,
گفتا پس از آن همه شب گریستم و خواب نکردم کار بجایی رسید که رسول خدا مشورت کرد با اسامة بن زید و علی بن ابی طالب (ع) در فراق اهل خویش ایشان آنچه دانستند از برائت و پاکی گفتند و علی بن ابی طالب گفت حال وی از کنیزک پرس بریره که وی با تو راست گوید، رسول از بریره پرسید بریره گفت: لا اعلم علیها الّا ما یعلم الصّائغ فی تبر الذهب غیر انها جاریة حدیثة السنّ تنام عن عجینها فیأکله الدّاجن. ,
قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» الآیة. اعلم ان اللَّه سبحانه غیور علی قلوب خواص عباده فاذا حصلت مساکنة لبعض الی بعض اجری اللَّه ما یرد کلّ واحد منهم عن صاحبه و یرده الی نفسه کذلک انشدوا ,
2 اذا علقت روحی حبیبا تعلّقت به غیر الایام تستلبنّه.
بدان ای جوانمرد که دلهای دوستان حق در پرده غیرت، است امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده، آن که حق جل جلاله دل تو بکس ننماید از آنست که در پرده غیرت میدارد، در قبضه صفت در بساط ناز اندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را میبیند و حق با او مینگرد اگر بغیری باز نکرد در حال تازیانه ادب بیند چنان که آن عزیز وقت را افتاد، جوانی بود در ارادتی عظیم وقتی خوش داشت و وجدی تمام و کاری برونق، همی ناگاه آواز مرغی بگوش وی آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن که مرغ دیگر بار بانگ کند، هاتفی آواز داد که: فسخت عقد اللَّه، کلید عهد ما باز دادی که ترا با غیر ما انس افتاد. ,
محمد بن حسان گوید: روزگاری بکوه لبنان میگشتم تا مگر دوستی از دوستان حق بینم از آن عزیزان که آنجا مسکن دارند، گفتا جوانی از آن گوشهای بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته، چون دیده وی بر من افتاد روی بگردانید میان درختان بلوط در شد تا خویشتن را از من بپوشد، من هم چنان از پی وی میرفتم، گفتم ای جوانمرد مرا کلمتی فایده کن که بامیدی آمدهام، جواب داد که احذر فانّه غیور لا یحب ان یری فی قلب عبده سواه، باز گرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیورست در یک دلی دو دوستی نپسندد. آدم صفی که نقطه پرگار وجود بود و مایه خلقت بشر بود وصفی مملکت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیک غیرت آمد که: یا آدم دریغت نیاید که سر همت خویش بدولتخانه رضوان فرود آری و بغیر ما بچیزی باز نگری، اکنون که بغیر ما باز نگرستی رخت بردار و بسرای حکم شو افکنده عجز و شکسته تقصیر در معدن بلا منتظر حکم ما. همچنین دیده خلیل صلوات اللَّه علیه باسماعیل باز نگرست نجابت و رشد وی دید عزیز افتاده بود سلاسه خلّت بود صدف درّ محمد مختار بود، دلش بدو مشغول گشت، فرمان آمد که ای خلیل ما ترا از بتان آزری نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنی؟! اکنون کارد و رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان کن که در یک دل دو دوستی نگنجد، همین حال افتاد مصطفی عربی را سیّد ولد آدم صدر انبیاء و رسل، گوشه دل خود چنان بعایشه مشغول کرد که از وی پرسیدند ایّ الناس احبّ الیک؟ فقال عائشة. ,
قوله تعالی: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ» مردان گرویدگان را گوی، «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» و فرجها نگه دارند، «ذلِکَ أَزْکی لَهُمْ» ایشان را آن بهتر و پاکتر، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» (۳۰) و اللَّه آگاه است و دانا بآنچه میکنند. ,
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ» و زنان گرویدگان را گوی، «یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» و فرجها را گوشند از حرامها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرمای تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» مگر آنچه از آن پیدا شود، «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلی جُیُوبِهِنَّ» و گوی تا مقنعهها فرو گذارند بجیبها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرمای تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» مگر شویان خویش را، «أَوْ آبائِهِنَّ» یا پدران خویش را، «أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پدران شویان خویش را، «أَوْ أَبْنائِهِنَّ» یا پسران خویش را، «أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پسران شویان خویش را، «أَوْ إِخْوانِهِنَّ» یا برادران خویش را، «أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ» یا پسران برادران خویش را، «أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» یا پسران خواهران خویش را، «أَوْ نِسائِهِنَّ» یا زنان همدینان خویش را، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» یا درم خریدان خویش را، «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» یا این پسینان مردن که کاری ندارند با زنان، «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلی عَوْراتِ النِّساءِ» یا آن کودکان که هنوز چیره نگشتهاند بر زنان، «وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ» و فرمای تا پای بر زمین نزنند «لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ» که تا بدانند که خلخال دارند، «وَ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعاً» و باز گردید با خدای همگان «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» ای گرویدگان، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (۳۱) تا مگر پیروز آئید جاوید. ,
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ» نکاح کنید بیوگان خویش را، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» و پارسایان بندگان و پرستاران خویش را، «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ» اگر درویش باشند، «یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» بی نیاز کند اللَّه ایشان را از فضل خویش، «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» (۳۲) و اللَّه تواناست بینیاز بحال خلق دانا. ,
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» و ایدون بادا که از زنا باز ایستند و پاک زیند، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» ایشان که زن نیاوند و بهای کنیزک ندارند، «حَتَّی یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» تا آن گه که اللَّه ایشان را بینیاز کند از فضل خویش، «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» و ایشان که مکاتبت جویند و نبشته باز فروخت، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» از بردگان شما، «فَکاتِبُوهُمْ» ایشان را مکاتب کنید، «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر دانید که داشت خود یاوند و با کار خویش برآیند، «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ» و ایشان را از آن مال که اللَّه شما را داد چیزی دهید، «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ» و پرستاران خویش را بر زنا مدارید، «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» چون پاکی و پرهیزگاری میخواهند، «لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» تا چیزی بدست آرید از چیز این جهانی، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ» و هر که ایشان را ناکام بر زنا دارد، «فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۳۳) اللَّه آن پرستاران بناکام بربدی داشته را آمرزگارست و بخشاینده ,
قوله تعالی: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» ای ینقضوا من نظرهم الی ما حرّم اللَّه علیهم، و الغض و الاغضاض ان یدانی بین جفنیه من غیر ملاقاة، و من هاهنا زائدة یعنی یغضّوا ابصارهم بدلیل قوله: «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»، و قیل من هاهنا للتبعیض و هو ترک النظر الی ما لا یحلّ، لانّ المؤمنین غیر مأمورین بغضّ البصر اصلا انما امروا بغضّ البصر عن الحرام، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» من ان یراها احد و هی من العانة الی اعلی الرکبة، قال ابو العالیة: کلّ موضع فی القرآن ذکر فیه الفرج فالمراد به الزنا الّا فی هذا الموضع فانّ المراد به الستر، حتی لا یقع بصر الغیر علیه، «ذلِکَ» ای غضّ البصر و حفظ الفرج، «أَزْکی لَهُمْ» اطهر لهم و انفع لدینهم و دنیاهم، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» لا یخفی علیه فعلهم، روی عن بریدة قال قال رسول اللَّه (ص) لعلیّ: «یا علیّ لا تتبع النظرة فان لک الاولی و لیست لک الآخرة» ,
و عن عبد الرحمن بن ابی سعید الخدری عن ابیه انّ رسول اللَّه (ص) قال: «لا ینظر الرّجل الی عورة الرجل، و لا المرأة الی عورة المرأة و لا یغضی الرّجل الی الرجل فی ثوب واحد. و لا تغضی المرأة الی المرأة فی الثوب الواحد، و قال صلی اللَّه علیه و سلم: «اکفلوا لی بستّ اکفل لکم بالجنّة، اذا حدّث احدکم فلا یکذب، و اذا وعد فلا یخلف، و اذا ائتمن فلا یخن غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم.» ,
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» عمّا لا بحلّ، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» ای یسترنها حتی لا یراها احد. ,
روی عن ام سلمة انّها کانت عند رسول اللَّه (ص) و میمونة اذ اقبل ابن ام مکتوم فدخل علیه و ذلک بعد ما امرنا بالحجاب، فقال رسول اللَّه (ص): احتجبا عنه، فقلنا یا رسول اللَّه أ لیس هو اعمی لا یبصرنا؟ فقال رسول اللَّه أ فعمیاوان انتما الستما تبصر انه. ,
قوله تعالی: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، ابصار الرؤس عن المحارم و ابصار القلوب عمّا سواه، مؤمنانرا میفرماید تا دیده سر از محارم فرو گیرند و دیده سرّ از هر چه دون حق فرو گیرند، خاک نیستی در چشم هستی خود افکنده و از لوح وجود خود هجو نفس مکاره بر خواند. محمّد عربی که درّ یتیم بحار رسالت بود و واسطه عقد دلالت از سر درد هستی خود این فریاد همی کند که: «لیت ربّ محمّد لم یخلق محمّدا» و ایشان که سابقان و صادقان و سالکان راه بودند هرگز بخود ذرهای التفات نکردند و از هستی خود شاد نبودند و بچشم پسند بخود ننگرستند، روزی جنید با رویم نشسته بود شبلی در آمد، و شبلی عظیم کریم بودست چون سخن جنید تمام شد رویم روی فرا جنید کرد گفت کریم مردی است این شبلی، جنید گفت حدیث کسی میکنی که او مطرودی است از مطرودان درگاه، شبلی چون این بشنید بشکست و خجلوار برخاست و از پیش ایشان بیرون شد، رویم گفت ای جنید این چه کلمه بود که در حق شبلی راندی و حال او ترا معلومست در پاکی و راستی؟ جنید گفت بلی شبلی عزیزی است از عزیزان درگاه، اذا کلّمتم الشبلی فلا تکلموه من دون العرش و ان سیوفه تقطر دما، لکن ای رویم آن کلمت که بر زبان تو برفت در تزکیت او تیغی بود که قصد روزگار او کرد تا مرکب معاملت او را پی کند ما ازین کلمه سپری ساختیم تا آن تیغ را رد کرد. «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»، قوم لا ینظرون الی الدّنیا و هم الزّهاد، و قوم لا ینظرون الی الکون و هم اهل العرفان، و قوم هم اصحاب الحفاظ و الهیبة کما لا ینظرون بقلوبهم الی الاغیار لا یرون نفوسهم اهلا للشهود، ثم الحق سبحانه یکاشفهم من غیر اختیار منهم او تعرّض او تکلف. جوانمردان طریقت ایشانند که بغیر میننگرند، دیده همت بکس باز نکنند خویشتن را در بیداء کبریاء احدیت گم کرده آتش حسرت در کلبه وجود خود زده در دریای هیبت بموج دهشت غرق گشته، خردها حیران دلها یاوان، بیسر و بیسامان بینام و بینشان. ,
2 پویان و دوانند و غریوان بجهان در در صومعه کوهان در غار بیابان
3 یکسر همه محوند بدریای تحیر بر خوانده بخود بر همه لاخان و لا مان
پیر طریقت گفت در مناجات خویش: الهی تو دوستان خود را بلطف پیدا گشتی تا قومی را بشراب انس مستان کردی قومی را بدریای دهشت غرق کردی، ندا از نزدیک شنوانیدی و نشان از دور دادی، رهی را باز خواندی و آن گه خود نهان گشتی، از وراء پرده خود را عرضه کردی و بنشان عظمت خود را جلوه کردی، تا آن جوانمردان را در وادی دهشت گم کردی؟ و ایشان را در بیطاقتی سرگردان کردی، این چیست که با آن بیچارگان کردی؟ داور آن نفیر خواهان تویی، و داد ده آن فریاد جویان تویی، و دیت آن کشتگان تویی، و دستگیر آن غرق شدگان تویی، و دلیل آن گم شدگان تویی، تا آن گم شده کجا با راه آید و آن غرق شده کجا با کران افتد، و آن جانهای خسته کی بیاساید و آن قصه نهانی را کی جواب آید، و آن شب انتظار ایشان را کی بامداد آید. ,
قوله تعالی: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن دارنده آسمانها و زمین، «مَثَلُ نُورِهِ» صفت نور او «کَمِشْکاةٍ» چون توله قندیل است، «فِیها مِصْباحٌ» در سر توله آن قندیل چراغی، «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» آن چراغ در آبگینه قندیل، «الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» آن آبگینه راست گویی که ستارهای است روشن، «یُوقَدُ» میفروزند، «مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» از روغن درختی برکت کرده در آن، «زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ» درخت زیتون نه همه شرقی. «وَ لا غَرْبِیَّةٍ» و نه همه غربی «یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ» کامید و نزدیک بید که آن روغن خانه روشن دارید، «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» و هر چند آتش بآن روغن نرسید «نُورٌ عَلی نُورٍ» روشنایی آتش بآن روشنایی روغن، «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» راه مینماید اللَّه بروشنایی خویش او را که خواهد. «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» و مثال میزند اللَّه مردمان را، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (۳۵) و اللَّه بهمه چیز داناست. ,
«فِی بُیُوتٍ» در خانههایی، «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» که فرمود اللَّه که آن را بزرگ دارند، و قدر آن بلند دارند، «وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ» و او را در آن نام برند و یاد کنند، «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» نماز میکند او را و میستاید او را در آن مسجدها، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» (۳۶) ببامدادها و شبانگاه. ,
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» مردانی که مشغول ندارد ایشان را بازرگانی، «وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» و نه ستد و دادی از یاد خدا، «وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» و از بپای داشتن نماز و دادن زکاة، «یَخافُونَ یَوْماً» میترسند از روزی «تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» (۳۷) که دلها و دیدهها در آن میگردد، «لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ» آن را تا پاداش دهد اللَّه ایشان را. «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» به نیکوتر کردار که کردند، «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» و بیفزاید ایشان را افزونی از فضل خویش، «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» (۳۸) و اللَّه روزی دهد او را که خواهد بیاندازه. ,
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و ایشان که کافر شدند، «أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ» کردارهای ایشان که میکنند راست چون گورابی است بهامون، «یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» که تشنه آن را آب پندارد، «حَتَّی إِذا جاءَهُ» تا آن گه که آید بآن. «لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» آن را هیچ چیز نیابد از آنچه میبیوسد، «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ» و اللَّه را داور یافت نزدیک کردار خویش، «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» باو گزارد اللَّه شما ر او و پاداش او تمام، «وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ» (۳۹) و اللَّه آسان کارست زود توان. ,