قوله: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» آن را که در دل یک نقطه صدق پیدا گردد حقیقت عشق مرگ سر از جان وی بر زند زیرا که وعده لقا آنجاست، آن چه جانی بود که وعده لقا فراموش کند یا چه دلی بود که ارتیاحی که جز بمشاهده حق نتواند بود جایی دیگر طلب کند، لا راحة للمؤمن دون لقاء ربه. ای درویش هیچ دولت عزیزتر از مرگ نیست، دین داران را تاج کبریا و کرامت بدروازه مرگ بر سر نهند بر خورداران شریعت توقیع دولت بدر مرگ خواهند یافت، مرگ حرم لا اله الا اللَّه است، مرگ آستانه دار الملک قیامت است، و ممر زوار حق است، مرگ مرکز عزّ عارفانست، و مظنه ارواح مقربان، مرگ طلیعه عنایت ازلست و مقدمه رعایت ابد، در دو عالم هیچکس را آن راحت نیست که مرد موحّد در لحد با احد، علم اسلام و کوس ایمان بقیامت با خود بخاک برد، تا با علم اسلام و کوس ایمان بقیامت در آید، چنان که پادشاهان بشهر خویش در آیند. ,
داود طائی از کبار فقها بود در علم ظاهر، و در صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که یا اهل الارض انّ داود الطائی قدم علی ربّه، و هو عنه راض. مریدی از آن وی میگوید داود را دیدم در حال نزع در خانه خراب در شدت گرما بر خاک افتاده و نیم خشتی در زیر سر نهاده و قرآن میخواند. گفتم یا داود لو خرجت الی الصحراء ما ذا کان. چه بود اگر این ساعت با خود رفقی کنی و و بصحرا بیرون شوی تا این گرما در تو اثر کمتر کند گفت: یا فلان انّی لأشتهیه و لکن استحیی من ربّی، ان انقل قدمی الی ما فیه راحة نفسی. هرگز این نفس مرا بر من دست نبوده است درین حال اولیتر که نباشد، و هم در آن حال بر آن خاک کالبد خالی کرد رحمه اللَّه. قال الجنید کلّ من کانت حیاته بربّه فانه ینقل من حیاة الطبع الی حیاة الاصل و هو الحیاة علی الحقیقة. قال اللَّه تعالی: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً». ,
قوله: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» عجله دیگرست و مسارعه دیگر، عجله ناپسندیده است و نکوهیده و در آن نهی آمده که: «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ». و مسارعه پسندیده است و ستوده و بدان امر آمده که: «سارِعُوا». عجله استقبال کاری است نه بوقت خویش و مسارعة شتافتن است بکاری فرموده باوّل وقت خویش، عجله نتیجه وسواس شیطان است و مسارعه قضیه توفیقست و تعظیم فرمان، از عجله ندامت آید و شور دل، و از مسارعه سکینه پیوندد بجان و دل. هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ. حق جلّ جلاله آرامی فرو فرستد بر دل مؤمنان تا او را بشناسند نادریافته و دوست دارند نادیده، از کار خود با کار وی پرداخته و از یاد خود با یاد وی آمده و از مهر خود با مهر وی شده، همه یادها جز باد وی همه سهو است. همه مرادها جز مراد وی همه لهو است، همه مهرها جز مهر وی همه لغو است. ,
«قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ» ارباب طریقت و اهل معرفت بر زبان اشارت در معنی این آیت گفتهاند: من یأخذکم عن تصاریف القدرة و من یحجبکم عن سوابق القضیة و من یمنعکم من تنفیذ ما قدّره و اجراء ما قضاه فسائر یسیر بانوار رحمته و آخر یسیر بنیران سخطته، برداشتن تهمت از سوابق قسمت در دین رکنی غظیمست تکیه بر تقدیر حق و اعراض از تدبیر خود صراط مستقیمست، بگذاشتن اختیار بصدق افتقار نقطه پرگار طریقتست، خویشتن را باو سپردن و دست اعتماد بضمان وی زدن مدار اسرار حقیقت است، دار و گیر و نواخت و سیاست و تاج و تاراج همه بدست اوست و بحکم اوست، یکی را در صدر عزّت بنعت رفعت مینشاند، یکی را در صف نعال در عین مذلّت میدارد، یکی را بر بساط لطف مینشاند، یکی را در زیر سیاط قهر میآورد، آدم خاکی را از خاک مذلّت بر میکشد و بحکم افضال بر هامه همّت مینهد، ابلیس مهجور را از عالم علوی در میکشد و بر سر چهار سوی ارادت بیعلت از عقابین عقوبت میآویزد، قومی را میگوید: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ» قومی را میگوید: «قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ». موسی عمران چون بطلب آتش میشد شبانی بود با گلیم، چون باز آمد پیغامبری بود کلیم، بلعام باعور که با آن کوه برمیشد ولیّی بود بحکم صورت، چون باز آمد سگی بود بحکم صفت، او جلّ جلاله اسرار ربوبیّت خود جایی آشکار کند که عنقاء عقول آنجا پر وهم نزند، ترازوی عدل درید اوست و حکم عدل اوست. ,
«وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ»، خداوند ان معرفت بزبان اشارت گفتهاند، در معنی این آیت، رشده ما کاشف به روحه قبل ابداعها قالبه، من تجلی الحقیقة. ,
ابراهیم خلیل هنوز در کتم عدم بود که خیاط لطف صدره توحید وی دوخته بود، هنوز قدم در دائره وجود ننهاده بود که پیلور فضل شربت نوشاگین وی آمیخته بود، لا جرم چون در وجود آمد هم در بدایت نشو او آفتاب خلّت تابیدن گرفت ینابیع علوم و حکم در صحن سینه او گشادند، نور هدایت در حال صبی تحفه نقطه وی گردانیدند، کمر کرامت بر میان او بستند او را بمحلی رسانیدند که مقدّسان ملأ اعلی انامل تعجب در دهن حیرت گرفتند گفتند: الهنا جانهای ما در غرقابست از آن الطاف کرم و انواع تخصیص که از جناب جبروت روی بخلیل نهاده، تا از درگاه عزّت ذی الجلال ندا آمد که: ای ملأ اعلی اگر ما آن آتش که در کانون جان خلیل نهان کردهایم بصحرا آریم از شرر آن کونین و عالمین بسوزیم، آن مهجور درگاه عزّت نمرود خاکسار خواست که ملک خلّت خلیل بر هم شکند و سپاه عصمت وی را منهزم کند، آتشی افروخت که تا خلیل را بسوزد و جز جان و دل خود را در آن آتش کباب نکرد، و جز قاعده دولت خویش خراب نکرد، آن ساعت که خلیل را بآتش انداختند و آتش برو بستان گشت او در میان آن ریاض و انوار و ازهار تکیه زده و نظاره صنع الهی میکرد که دختری از آن نمرود بر بام کوشک آمد اطلاع بگیرد خلیل را دید بر آن هیأت در آن تنعم آسوده نشسته، روی سوی آسمان کرده گفت یا اله الخیل ما الطفک بخلیلک کن بی لطیفا. ای خدای خلیل در خلیل خود نظر لطف کردهای بلطف خود نواخت بر وی نهادهای یک نظر لطف نیز در کار من بیچاره کن و نعمت خود بر من تمام کن، آن مخدّره را بر دیدار خلیل وقت خوش گشت درد عشق دین ناگاه سر از نقطه جان وی بر زد، در خاک حسرت میغلتید و با وقت خویش ترنّمی میکرد، هرگز کسی از حواشی آن سرای آواز آن مخدّره نشنیده بود خدم و حواشی دویدند و نمرود را خبر کردند گفتند: ایها الملک جنّت الحرّة. ای ملک تعجیل کن که دخترت دیوانه گشته در خاک میغلتد و فریاد میکند و جامه بر خود پاره میکند نمرود پای تهی از تخت خویش بیامد تا ببالین دختر، چون بر بالین او نشست دختر بگوشه مقنعه روی خویش از پدر بپوشید گفت: ای پدر سر و طلعت تو جنابت کفر دارد و این دیده من طهارت یافته از مشاهده خلیل اللَّه، نباید که دیگر بآن ملوّث شود. گفت ای ماهروی پدر خلیل اللَّه کیست؟ گفت: ابراهیم. نمرود چون این سخن بشنید دو دست بر فرق خویش زد گفت ما آتشی برافروختیم که ابراهیم را در آن بسوزیم، ندانستیم که دل و جان خویش را در آن کباب میکنیم. گفت ای دختر اگر دیوانه گشتهای تا بغل و زنجیرت ببندند؟ گفت چون از اغلال و انکال دوزخ نجات یافتم بغل آهنین تو اندوه نخورم، گفت ای دختر اگر جز ز من خدایی دیگر گیری ترا هلاک کنم. گفت: الّذی خلقنی فهو الهی. خدای من اوست که مرا آفرید، نسب تو و مشتی خاکست اگر خواهی بکش و اگر خواهی بگذار این جان پاک از این مشکاة آلوده بنسب نمرودی بل تا بر آید، او مرغیست تا بر کدام درخت آشیانه مییابد. ای جوانمرد کسی که در حرم عنایت ازلی شد هرگز غوغای محنت ابدی گرد دولت سرمدی او نگردد. دختر همان نظاره میکرد که پدر کرد، دختر را سبب هدایت بود و پدر را شقاوت بیفزود. وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ. ,
«قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً» اصحاب معارف و ارباب حقایق را درین آیت رمزی دیگر است، گفتند این ندا آتشی است که در کانون جان خلیل تعبیه بود چون نمرود او را در منجنیق نهاد خلیل نیز سرّ خویش در منجنیق مشاهدت نهاد، راست که بنزدیک آتش نمرود رسید از سوز شهود حق خواست که آه کند و آتش نمرود را تباه کند، ندا آمد که: «یا نارُ» ای آتش شهودی! «کُونِی بَرْداً» بر آتش نمرودی سرد باش سلطنت خود بر وی مران که ما قضا کردهایم که از میان آتش بستانی پر از هار و انوار بر آریم کرامت خلیل خود را و اظهار معجزه وی را و اگر تو آن را تباه کنی بستان نباشد و معجزه پیدا نگردد، سرد باش بر آتش نمرودی تا بستان پدید آید، سلامت باش بر ابراهیم تا معجزه پدید آید. لطیفه دیگر شنو ازین عجبتر، نفس تو بر مثال نمرود است و هواء نفس آتش است و آن دل سوخته تو خلیلست. ,
نفس آتش هوی بر افروخته و دل را با سلاسل مکر و اغلال شهوت در منجنیق معاصی نهاده و بآتش هوی انداخته هنوز یک گام نارفته که عقل چون شیفتگان میآید بچاکری دل که: هل لک من حاجة؟ دل جواب میدهد: امّا الیک فلا. ای عقل یاد داری که ترا گفتند بیا بیامدی گفتند برو برفتی گفتند تو کیستی فرو ماندی؟ آن روز راه بخود ندانستی امروز بمن چون دانی راست؟ چون دل بآتش هوی فرو آید فرمان در آید که: «یا نارُ کُونِی بَرْداً» ای آتش هوی سرد باش بر دل که او خود سوخته محنت ماست، ففی فؤاد المحبّ نار هوی. ,
قوله تعالی: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ» هیچ مردم را پیش از تو پایندگی و جاویدی ندادیم ایدر. «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» (۳۴) که تو بمیری ایشان جاوید مانند. ,
«کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» هر کسی چشنده مرگست و هر تنی، «وَ نَبْلُوکُمْ» میآزمائیم شما را، «بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً» ببد این جهان و نیک این جهان برسیدن را از شما، «وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» (۳۵) و پس شما را با ما آرند. ,
«وَ إِذا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا» آن گه که کافران ترا بینند، «إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً» ترا جز بافسوس فرا نمیدارند، «أَ هذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ» میگویند اینست که خدایان شما را بزبان میآرد، «وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کافِرُونَ» (۳۶) و ایشان بنام رحمن و سخن او کافرند. ,
«خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» مردم را از شتاب آفریدند، «سَأُرِیکُمْ آیاتِی» با شما نمائیم باز نمودنی نشانهای خویش، «فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» (۳۷) مشتابانید مرا. ,
قوله تعالی: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» و دادیم ابراهیم را راه شناسی او و بهی دانستن از پیش، «وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ» (۵۱) و دانستیم ما که کی باید داد او را آن. ,
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ» پدر خویش را گفت و قوم خویش را «ما هذِهِ التَّماثِیلُ» این چه تندیسهاست، «الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» (۵۲) که شما آن را پرستگارانید؟ ,
«قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ» (۵۳) گفتند پدران خویش را پرستگاران آن یافتیم. ,
«قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ» گفت تا بودید شما و پدران شما همه، «فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (۵۴) در گمراهی آشکارا بودید. ,
سورة الانبیاء مکّیست چهار هزار و هشتصد و نود حرفست و هزار و صد و شصت و هشت کلمتست، و صد و دوازده آیتست و درین سورة سه آیت منسوخست متصل یکدیگر: «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» تا آنجا که گفت: «وَ هُمْ فِیها لا یَسْمَعُونَ» و ناسخ آن سه آیتست متصل یکدیگر: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی» تا آنجا که گفت: «الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» ,
و روی ابیّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة اقترب للناس حسابهم، حسابه اللَّه حسابا یسیرا و صافحه و سلم علیه کل نبی ذکر اسمه فی القرآن». ,
و قال ابن مسعود: سورة بنی اسرائیل و الکهف و مریم و طه و الانبیاء من العتاق الاول و هن من تلادی. ,
قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» ای یوم حسابهم و هو یوم القیامة. کقوله: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ». مفسران گفتند ناس اینجا اهل مکهاند و منکران بعث، و روا باشد که بر عموم رانند و بدان جمله مردمان خواهند، یعنی قرب و دنا محاسبة اللَّه ایّاهم و مجازاته لهم علی اعمالهم و انّما قال ذلک لانّ ما هو آت قریب. میگوید نزدیک آمد وقت محاسبت بندگان و مجازات ایشان بر اعمال نیک و بد ایشان، یعنی قیامت آمدنیست و آمدنی آمده گیر و نزدیک شده گیر، و گفتهاند معنی اقتراب آنست که آنچه مانده است از دنیا باضافت آنچه بگذشت کمست و اندک. مصطفی (ص) گفته: «اقتربت الساعة و لا یزداد الناس علی الدنیا الّا حرصا و لا تزداد منهم الّا بعدا. ,
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اسم من له الثبوت الاحدی و الکون الصمدی، اسم من له البقاء الازلی و البهاء الأبدی، اسم من له العلم و الحلم و الارادة و الطول و العز و السیادة، اسم من له القدرة و الحیاة و الاسامی و الصفات، اسم من له الوجه ذو الجمال و القدر ذو الجلال، سبحانه هو اللَّه الکبیر المتعال. بنام خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، مفضل بانوال، صانع بی احتیال، قیوم بیگشتن حال، در ذات و صفات متعال، موصوف بوصل جمال، منعوت بنعت جلال، کردگارست و بزرگوار، رسنده بهر چیز و دانا بهر کار، پاک از انباز است و بینیاز از یار، خود بییار و همه عالم را یار، آنجا که دورست دیده یقین پر دودست، و آنجا که ناپیداست روی توحید گرد آلودست، پس آن را که بکرم نزدیکست روزگار او همه سور و سرور است، و آن را که بفضل پیداست کار او نور علی نور است. ,
2 یا حبیبی و مونسی و عمادی و غیاثی و معقلی و رجائی.
3 یا ملاذی و مأملی و مرادی ارحم الیوم ذلتی و بکایی
ای خداوند اعلم! ای مهیمن اکرم، ای صمد ارحم، هر انس که نه با تو همه در دست و غم، صحبت که نه در جوار تو همه اندوهست و ماتم. جز یاد حدیث تو همه وزر است و ماتم، بادا روزی که باز رهم از لوح و قلم، بیابم صرف قدم بصدق قدم، آزاد شوم از بند وجود و عدم، از دل بیرون کرده حسرت و ندم، در مجلس انس قدح شادی بر دست نهاده دمادم. بداود وحی آمد که یا داود ذکری للذاکرین و جنتی للمطیعین و کفایتی للمتوکلین و زیادتی للشاکرین، و رحمتی للمحسنین و انسی للمشتاقین، و انا خاصة للمحبین. ای داود هم طالبان و قاصدان حضرت ما مختلفست و ما رنج کسی ضایع نکنیم هر کس را آنچه سزای اوست و همت او بدو دهیم، انا عند ظن عبدی فلیظن بی ما شاء، ذاکران را گفتیم سلام و تحیت شما را، مطیعان را گفتیم نعمت جنت شما را متوکلان را گفتیم کرامت کفایت شما را، شاکران را گفتیم زیادت نعمت شما را، محسنان را گفتیم فضل و رحمت شما را، مشتاقان را گفتیم انس و سلوت شما را، محبان را گفتیم شما مرا من شما را. من آن خداوندم که ببنده خود بفضل خود نزدیکم، ناخوانده بوی نزدیکم، ناجسته و نادر یافته بوی نزدیکم، بعلم نزدیکم و از وهمها دور، بهره محبان خودم و بهره رسان من دور، یاد من عیشست و مهر من سور، شناخت من ملک است و یافت من سرور، صحبت من روح است و قرب من نور. ,
قوله تعالی: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» الایه، داود و سلیمان بحکم نبوّت مشترکند لکن در درجه و فضیلت متفاوتند، نبینی که سلیمان را درین یک مسأله افزونی داد بعلم، فهم او را مخصوص کرد و گفت: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، ملکی بدان عظیمی بوی داد بر وی منت ننهاد بلکه حقارت آن بوی نمود بآنچه گفت: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ» ای اعط من شئت لحقارته و خسته. چون بعلم و فهم رسید تشریف داد و منت بر نهاد که: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، علم فهم وراء علم تفسیر و تأویلست، تفسیر بواسطه تعلیم و تلقین است، تأویل بارشاد و توفیقست، فهم بیواسطه بالهام ربّانیست، و تفسیر بی استاد بکار نیست، تأویل بیاجتهاد راست نیست، و صاحب فهم را معلم جز حق نیست، تفسیر و تأویل بدانش است و کوشش، و فهم یافتست و کشش. حسن بصری گفت حذیفه یمان را پرسیدم از علم باطن یعنی علم فهم، حذیفه گفت: از رسول خدا پرسیدم و گفت: علم بین اللَّه و بین اولیائه لم یطّلع علیه ملک مقرّب و لا احد من خلقه. ,
فهم این مردان در اسرار کتاب و سنت بجایی رسیدست که وهم ارباب ظواهر زهره ندارد که گرد آن حرم محترم گردد، ایشان را در هر حرفی مقامی است. ,
و از هر کلمهای پیغامی، از هر آیتی ولایتی، و از هر سورتی سوزی و سوری، وعید در راه ایشان وعد است، و وعد در حق ایشان نقد است، بهشت و دوزخ بر راه ایشان منزل است، و هر چه دون حق بنزدیک ایشان باطل است، دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است، روز در منزل را زند و شب در محمل نازند، روز در نظر صنایعند و شب در مشاهده جمال صانعند، روز با خلق در خلقند و شب با حق در قدم صدقند، روز در کارند و شب در خمارند، بروز راه جویند و بشب راز گویند. ,
4 لیلی من وجهک شمس الضحی و انّما الظلمة فی الجوّ
قوله تعالی: «وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و او راست هر که در آسمان و زمین کس است، «وَ مَنْ عِنْدَهُ» و ایشان که نزدیک ویاند، «لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» خویشتن را بزرگ نمیدارند و از بنده بودن او را ننگ نمیدارند و از پرستش او سر نمیکشند. «وَ لا یَسْتَحْسِرُونَ» (۱۹) و از پرستش هیچ فرو نمیمانند. ,
«یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» میستایند و میپرستند و نماز میکنند شب و روز، «لا یَفْتُرُونَ» (۲۰) سست نمیشوند. ,
«أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً» این خدایان که ایشان گرفتند آنند. «مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ» (۲۱) که مردگان را از گور. برانگیزانند. ,
«لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ» اگر در آسمان و زمین خدایان بودی جز از اللَّه تعالی، «لَفَسَدَتا» هم کار آسمان تباه گشتی هم کار زمین، «فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ» پاکی اللَّه تعالی را خداوند عرش. «عَمَّا یَصِفُونَ» (۲۲) از آنکه مشرکان صفت میکنند. ,
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان. ,
«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» نزدیک آمد مردمان را حساب کردن با ایشان، «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» (۱) و ایشان در بی آگاهی روی گردانندگانند.. ,
«ما یَأْتِیهِمْ» ناید بایشان، «مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ» هیچ سخن از خداوند ایشان، «مُحْدَثٍ» بنو فرستاده بایشان «إِلَّا اسْتَمَعُوهُ» مگر میشنوند آن را، «وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» (۲) و ایشان بازی میکنند. ,
«لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ» دلهای ایشان در کاری دیگر، «وَ أَسَرُّوا النَّجْوَی» و با یکدیگر گفتند بر از، «الَّذِینَ ظَلَمُوا» ایشان که ستم کردند، «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مگر مردی همچون شما، «أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ» شما خواهید شد و شما جادویی او خواهید پذیرفت، «وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» (۳) و شما چشم دارید که مینگرید. ,
قوله: «وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الآیة... له الحادثات ملکا و الکائنات حکما و تعالی ان یتجمل بوفاق او ینتقص بخلاف، کائنات و محدثات موجودات و متلاشیات در زمین و در سماوات همه ملک و ملک اوست، رهی و بنده و چاکر اوست حقیقت ملک بنزدیک ارباب معانی قدرت است بر ابداع و اختراع، و این حقیقت صفت اوست و ملک بسزا ملک اوست، بیخیل و خدم و بی طبل و علم و بی سپاه و حشم، شاهان جهان چون لشکر عرض دهند خدم و حشم بر نشانند، خیل و خول آشکارا کنند پس بملک و ملک و نعمت و تنعم و سوار و پیاده و درگاه و بارگاه خود سر افتخار بر افرازند، و حق سبحانه و تعالی اطلال و رسوم کون را آتش بینیازی در زند و عالم هباء منثور گرداند و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند و زمام اعلام بر سر مرکب وجود کند، آن گه ندا در عالم دهد که: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ؟» پس هم خود بجلال عزّت خویش خود را جواب دهد «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» مؤمن چون اعتقاد کند که همه حق و ملک اوست و عزّت عزّت اوست، سزای وی آنست که لوح دعوی بشکند و بساط هوس در پیچد و سودای انیّت از سر بیرون کند و دامن از کونین و عالمین در کشد، ننگش آید که بمخلوق همچون خود سر فرود آرد، یا دل در کسی بندد: و من قصد البحر استقل السواقیا. ,
غواص بلند همت که با دریای مغرق بجان ستد و داد کند تا گوهر شب افروز بدست آورد کی بشبه سیاه رنگ تن در دهد، نیکو سخنی گفت آن عزیز عهد که: من عرف الحق لم یحتمل اذلال الخلق. ,
قوله: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» تا اگر در آسمان و زمین جز از اللَّه تعالی خدایان بودی میان ایشان تنازع بودی و عالم همه خراب گشتی، این بر ذوق جوانمردان طریقت اشارتست بقطع علاقه و رفض اسباب و به قال السیاری: حثک فی هذه الایة علی الرجوع الیه و الاعتماد علیه و قطع العلائق و الاسباب عن قلبک. هر کرا دیده بر اسرار این آیت افتاد و توفیق رفیق خود یافت دیده از نظر اغیار بر دوزد و خرمن اطماع بخلق بسوزد و با دلی بی غبار و سینهای بی بار منتظر الطاف و مبار الهی بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خودکار او میسازد و دل او را در مهد عهد میدارد، اعرابی را دیدند دست در آستان کعبه زده و میگوید: من مثلی ولی اله ان اذنبت مثانی، و ان تبت رجانی و ان اقبلت ادنانی، و ان ادبرت نادانی، إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ. ,
قوله: «لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ» رد قدریانست و ارشاد سنّیان، قدریان گفتند اگر کل حوادث باو حوالت کنیم خدای تعالی معیوب گردد گفتند شر از ما است و خیر ازو، هم چنان که گبران گویند خیر از یزدان و شر از اهرمن، القدریة مجوس هذه الامة. قدری مر گبری را گفت مسلمان شو گفت تا او نخواهد چون مسلمان شوم؟ قدری گفت او میخواهد لکن ابلیس نمیخواهد، گبر گفت پس من با خصم قوی ترم ضعیف را چه خواهم کرد. اما ارشاد سنیان از آن رویست که حق جل جلاله مالک بر اطلاقست او را رسد که در ملک خود چنان که خواهد تصرف کند. مصطفی (ص) گفت: «لو عذبنی و ابن مریم لعذبنا غیر ظالم» ,