قوله: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» داود بن ایشا از فرزندان یهود ابن یعقوب بود، مردی کوتاه زرد روی باریک تن دلاور لشکر شکن، هرگز روی از دشمن بنگردانیده و در هیچ وقعهای بی فتح و بی ظفر باز نگشته، و قوّت وی چنان بود که در روزگار شبانی در ابتداء جوانی شیر را و پلنگ را بگرفتی و دهن وی از هم بر دریدی. عمر وی صد سال بود ملک وی چهل سال بود، و ابتداء ملک وی بعد از قتل جالوت بود هفت سال، و بنو اسرائیل بعد از یوشع بن نون هیچکس را چنان مجتمع نشدند که او را شدند. ,
روی ابو هریره قال قال رسول اللَّه (ص): «الزرقة یمن و کان داود (ع) ازرق»، ربّ العزّه با وی کرامتها کرد او را ملک داد و علم و حکمت و نبوّت، و او را کتاب زبور داد صد و پنجاه سوره بلغت عبرانی، در آن ذکر حلال و حرام نبود و حدود و احکام نبود، پنجاه سوره همه موعظت و حکمت بود، و صد سوره بیان وقایع و ذکر حوادث و سرگذشت بنی اسرائیل و غیر ایشان بود، و داود را صوتی خوش بود و نعمتی دلربای، هر گه که زبور خواندی بصحرا رفتی و علماء بنی اسرائیل با وی صف کشیده و دیگر مردمان از پس علما صف کشیده و جن از پس مردمان و شیاطین از پس جن و از پس ایشان وحوش و ددان بیابان گوشها فرا داشته و مرغ در هوا پروا پر زده، چون داود زبور خواندن گرفتی ایشان همه سماع کردندی و آب روان در جوی بایستادی و باد فرو گشاده ساکن گشتی از لذت نغمه داود. قال ابن مسعود: اعطاه اللَّه علم الحکم و البصر فی القضاء و کان لا یتتعتع فی القضاء بین النّاس. او را در حکم کردن و داوری بریدن میان مردم بصیرت بر کمال بود و دانش تمام، و ربّ العزّه بر وی منّت نهاده و گفته: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ». ,
ابن عباس و قتاده و زهری گفتند: دو مرد آمدند و از داود حکم خواستند یکی برزگر بود صاحب کشتزار، و دیگر شبان بود صاحب گوسفندان. برزیگر گفت این شبان گوسفندان خویش را فرا گشتزار من گذاشت تا همه تباه کرد و از آن هیچیز بنماند، داود میان ایشان داوری بر برید گوسفند به برزگر داد بعوض آنکه زرع وی تباه کرده بود، آن دو مرد از پیش داود بیرون آمدند و بر سلیمان بر گذشتند و سلیمان هنوز کودک بود یازده ساله، گفت داود شما را چون حکم کرد؟ ایشان سلیمان را خبر کردند از آن حکم که داود کرد، سلیمان گفت اگر این حکم من کردمی و ولایت قضا مرا بودی من جز زان حکم کردمی داود او را بخواند گفت تو حکم ایشان چون کنی؟ گفت گوسفندان یک چندی بصاحب زرع دهم تا بآن روز رسد که زرع وی تباه کرده بودند تا بدرّ و نسل آن منتفع میشود و صاحب غنم تخم کارد از بهر صاحب زرع تا بحال خود باز آید با صاحب خویش دهد و گوسفندان با خداوند خویش، داود گفت: اصبت. صواب اینست که تو گفتی، پس داود همان حکم کرد که وی گفت، آوردهاند که بعاقبت چون گوسفندان با خداوند رسید منافع آنکه صاحب زرع برداشته بود و زرع متلف هر دو قیمت کردند برابر آمد، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ» یعنی و اذکر داود و سلیمان حین حکما فی الحرث. قال اهل اللغة: الحرث القاء الحبّ فی الارض للزرع. و قال مسروق: الحرث هاهنا، الکرم. و قال ابن مسعود. فی جماعة کان کرما تدلّت عنا قیده. «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ» النفش. الرعی باللّیل بلا راع، و الهمل بالنهار بلا راع، و المعنی اذ دخلت غنم القوم فی حرث قوم لیلا فرعته و افسدته. «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ»، الضمیر یعود الی داود و سلیمان و الخصمین، و قیل الی داود و سلیمان فجمع کما جمع فی قوله: «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ یرید اخوین»، اما حکم اهل اسلام درین مسأله امروز آنست که هر چه ماشیه فرا گذاشته بروز تباه کند از مال غیری، بر خداوند ماشیه ضمان نبود و هر چه بشب تباه کند بر وی ضمان بود از بهر آن که بعرف و عادت اصحاب زرع بروز زرع خویش نگه دارند، و اصحاب مواشی بشب ماشیه خویش بچرا نگذارند و با مراح برند، و فی ذلک ما روی الزهری عن حزام بن بحیصة انّ ناقة للبراء بن عازب دخلت حائطا لبعض الانصار فافسدته فرفع ذلک الی رسول اللَّه (ص) فقرأ هذه الآیة ثمّ قضی علی البراء بما افسدت الناقة. ,
و قال: «علی اصحاب الماشیة حفظ الماشیة باللّیل، و علی اصحاب الحوائط حفظ حیطانهم و زروعهم بالنّهار». ,
قوله: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ» ای دوام البقاء فی الدنیا، «أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» ای فهم الخالدون ان متّ، این جواب مشرکان قریش است که هلاک پیغمبر بآرزو میخواستند میگفتند: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ» چشم نهادهایم بآن که او بمیرد و باز رهیم ازو، رب العزة گفت تو بمیری نه ایشان خواهند بود که ایشان هم بمیرند. همانست که گفت: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ». یعنی که در مرگ شماتت نیست که بهمه کس خواهد رسید و هر کسی خواهد چشید، اینست که گفت جل جلاله: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» ای کلّ ذی جسد و روح سیذوق و یقاسی مرارة الموت، در آفرینش کسی نیست که شربت مرگ نچشد هم فریشته مقرب و هم پیغامبر مرسل. ,
2 قضیت تحنبی فسرّ قوم حمقی بهم غفلة و نوم
3 کانّ یومی علیّ حتما و لیس للشامتین یوم
آن روز که «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» از آسمان فرو آمد یعنی که هر چه در زمین خلقست مرگ بر ایشان روانست و فنا حاصل ایشان است، فریشتگان آسمان طمع داشتند که چون اهل زمین را مخصوص کرد بفنا، ایشان را بقا باشد بر دوام، تا آیت آمد که: «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» آن گه ایشان دل بر مرگ نهادند و دانستند که در آسمان و زمین هیچکس نیست از مخلوقان که بر عقبه مرگ گذر نکند، و آن شربت قهر نچشد اگر در کل عالم کسی را از قهر مرگ خلاص بودی مصطفی عربی بودی که سیّد و سرور کاینات و نقطه دایره حادثات بود، و بنزدیک اللَّه تعالی عزیز و مکرم بود، و با وی میگوید انّک میّت. عائشه روایت میکند از مصطفی که گفت: «من اصیب منکم بمصیبة بعدی فلیتعز بمصیبته بی» ,
قوله: «وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خلقا و ملکا فکیف یکون ولدا و بینهما تناف. ملک و ولادت هرگز بهم جمع نیاید و همچنین ملک و نکاح که میان ایشان منافاتست، کسی که فرزندی دارد نتواند بود که آن فرزند ملک وی باشد، و نه کسی که زنی دارد آن زن در آن حال که منکوحه ویست مملوکه وی تواند بود، پس میدان که هر که در آسمان و زمین همه رهی و بندهاند خدای را عزّ و جل، همه مملوک و مصنوع ویند، دعوی ولادت بر وی باطل و او جل جلاله از آن مقدس و منزه. ,
«وَ مَنْ عِنْدَهُ» یعنی الملائکة الّذین عنده، الّذین جعلتهم العرب بناته، کما قال عزّ و جل: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً». «وَ مَنْ عِنْدَهُ». حجتست بر معتزله و جهمیه در اثبات جهت و مکان باری جلّ جلاله، اذ لو لم یکن بذاته فی موضع و علمه فی کل موضع، لما کان لقوله: «وَ مَنْ عِنْدَهُ» معنی «لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» ای لا یتعظمون و لا یستنکفون عن عبادته، و لا یخرجون عن طاعته. «وَ لا یَسْتَحْسِرُونَ» ای لا یعیون. یقال حسر الرجل و استحسر، اذا لغب و اعیی، و الملائکة لا یعیون فان تسبیحهم یجری مجری النفس. ,
«یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» ینزهون اللَّه عن الولد و الزوجة و الشریک و عمّا لا یلیق به علی الدوام، «لا یَفْتُرُونَ» ای لا یضعفون عنه، و قیل لا یفترون ای لا یشغلهم عن التسبیح رسالة، و یجری التسبیح منهم مجری النفس منّا لا یشغلنا عن النفس شیء فلذلک تسبیحهم دائم. ,
«أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ» یعنی اهم اتخذوا آلهة ینشرون الموتی من الارض؟ استفهام است بمعنی انکار، میگوید مشرکان قریش که، بتان را خدایان گرفتند این خدایان مردگان را از گور بر میانگیزانند و ایشان را زنده میگردانند تا ایشان را بان شبهت افتد و ایشان را انبازان اللَّه تعالی گویند، معنی آنست که آنکه قدرت آن ندارد که مرده زنده کند خدایی را نشاید. ,
قوله: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» حسن گفت رشد اینجا نبوّتست، و من قبل یعنی من قبل موسی و هارون. معنی آنست که ابراهیم را نبوّت دادیم پیش از موسی و هارون، و گفتهاند رشد توفیق خیرست و راست راهی بشناختن، و صلاح دین خود بدانستن، و من قبل یعنی فی صغره قبل البلوغ. میگوید او را توفیق دادیم تا راست راهی یافت و بهی کار خویش بدانست از کودکی پیش از بلوغ، آن گه که از سرب بیرون آمد و گفت: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ» الایه... هم چنان که یحیی زکریا را گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» و قیل معناه کتبت له السعادة من قبل ان خلق. ,
«وَ کُنَّا بِهِ عالِمِینَ» انّه اهل للهدایة و النبوّة و هو نظیر قوله: «وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلی عِلْمٍ عَلَی الْعالَمِینَ» و قوله: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ». ,
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» معناه آتینا ابراهیم رشده اذ قال لابیه، «وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» یقال اسم ابیه آزر و قیل آزری، و ذکر النسّابون انّ له اسما آخر و هو التارخ بن ناخور بن ارغو بن فالغ بن ارفخشد بن سام بن نوح. ,
و التّماثیل جمع تمثال و هو شیء یعمل مشبّها بغیره فی الشکل. و العکوف اطالة الاقامة، و یقال کانت تماثیل علی صور السّباع و الطیور و الانسان، و قیل علی صور هیاکل الکواکب یعبدون اللَّه بوساطة العبادة للکواکب، ثمّ اعتقدوا انّها فی انفسها آلهة. ,
قوله تعالی: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» و یاد کن داود و سلیمان را، «إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» که داوری میبریدند در آن کشتزار، «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ» که چرا کرد در آن بشب. «غَنَمُ الْقَوْمِ» گله گوسفند قومی دیگر، «وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ» (۷۸) و ما داوری بریدن ایشان را آنجا بودیم بآگاهی و دانش. ,
«فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» دریافت داوری سلیمان را دادیم، «وَ کُلًّا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً» و هر دو را حکمت و علم دادیم، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» و نرم کردیم و فرمان بردار کوهها را با داود، «یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ» تا کوه و مرغ میستودند با داود که مرا میشود، «وَ کُنَّا فاعِلِینَ» (۷۹) و کردیم از نیکوکاری آنچه کردیم و توانایان بودیم بر کرد آنچه کردیم. ,
«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ» و در آموختیم داود را زره کردن از بهر شما، «لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ» تا نگه داریم شما را بآن از گزند سخت شما، «فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ» (۸۰) مرا سپاس دار هستید؟ ,
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً» و نرم کردیم و فرمانبردار سلیمان را باد عاصفه، «تَجْرِی بِأَمْرِهِ» میرفت و میبرد بفرمان او، «إِلی الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها» بزمین مقدسهای که ما برکت کردیم در آن، «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عالِمِینَ» (۸۱) و ما بهمه چیز دانائیم همیشه. ,
قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی» ایشان که پیشی کرد ایشان را از ما خواست نیکو، «أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ» (۱۰۱) ایشان از آن آتش دور داشتگانند. ,
«لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها» آواز آتش نشنوند فردا، «وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ» (۱۰۲) و ایشان در آنچه دلهای ایشان آرزو خواهد جاویدانند. ,
«لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» بیم مهین ایشان را اندوهگن نکند، «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» و در بر ایشان میآیند فریشتگان، «هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (۱۰۳) این آن روز نیکوی شما است که وعده میدادند شما را. ,
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» آن روز که بر نوردیم آسمان را، «کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ» چون بر نوشتن سجل نامه را، «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» چنان که مردم را بیافریدیم باز دیگر باره باز آفرینم، «وَعْداً عَلَیْنا» کردن این که ما گفتیم بر ماست، «إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ» (۱۰۴) که ما آن را خواهیم کرد. ,
قوله: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» الآیة. خدای را جلّ جلاله دوستانیاند که اگر یک طرفة العین مدد لشکر بلا از روزگار ایشان گسسته گردد چنان که اهل عالم از بینعمتی غریوناک گردند ایشان از بی بلائی بفریاد آیند، هر چند که آسیب دهر و بلا بیش بینند بر بلای خویش عاشقترند، هر چند زبانه آتش عشق ایشان تیزتر، ایشان چون پروانه شمع بر فتنه خویش هر روز فتنهترند. ,
پیر طریقت گفته: الهی دردیست مرا که بهی مباد، این درد مرا صوابست، با دردمندی بدرد خرسند کسی را چه حسابست، الهی قصه اینست که برداشتم این بیچاره درد زده را چه جوابست. آن عزیز راه و بر گزیده پادشاه یونس پیغامبر که قصه وی میرود روزگار و حال او همین صفت داشت، مردی بود در بوته بلا پالوده زیر آسیای محنت فرسوده، تازیانه عتاب بیمحابا بر سر وی فرو گذاشته، و هر چند که در مجمره بلا جگر او بیش کباب کردند او بر بلای خود عاشق تر بود که ماه روی عشق حقیقت را که نشان دادند در کوی بلا نشان دادند در حجره محنت. در آثار منقولست، اذا احبّ اللَّه عبدا صبّت علیه البلاء صبّا. رضوان با همه غلمان چاکر خاک قدم اهل بلاست، اقبال ازلی و تقاضای غیبی معدّ بنام اهل بلاست محبّت الهی غذای اسرار اهل بلاست. لطف و رحمت ربّانی وکیل در خاص اهل بلاست. صفات قدیم زاد و توشه اهل بلاست، ذات پاک منزّه مشهود دلهای اهل بلاست، «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» از سرا پرده غیب هدیه و تحف اهل بلاست. «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ» سرانجام و عاقبت اهل بلاست. ,
«أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ» خبر میدهد از روی اشارت که هر آن بنده که دعا کند، دعائی که در وی سه چیز موجود است آن دعا باجابت مقرون بود، یکی توحید، دوم تنزیه، دیگر اعتراف بگناه خویش، همچنین یونس پیغامبر ابتدا بتوحید کرد گفت: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» پس تنزیه در آن پیوست گفت: «سُبْحانَکَ» پس بگناه خویش معترف شد گفت: «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ». چون این سه خصلت مجتمع گشت در دعای وی، از حضرت الهیت اجابت آمد که: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ». توحید آنست که خدای تعالی را بزبان یکتا گویی و بدل یکتا دانی، یکتا در ذات، یکتا در صفات، بری از علاقات، مقدّس از آفات، منزه از مزاجات، نه کس را جز از وی شکر و منت، نه بکس جز بوی حول و قوّت، نه دیگری را جز ز وی منح و منحت، و بدان که این توحید از کسی درست آید که دلی دارد صافی و همّتی عالی و سینهای خالی، نه صید دنیا شده نه قید عقبی گشته، نه چیزی ازو در آویخته، نه او با چیزی آمیخته، تا جمال توحید بر وی مکشوف گردد و بادراک سرّ آن موصوف شود. ,
ذو النون مصری را بخواب دیدند پسندیده حال و ستوده روزگار، گفتند: یا ذو النون حالت چون بود و روزگارت بچه رسید؟ جانت کجاست و دوست را با خود چگونه یافتی؟ جواب داد که از دوست سه آرزو خواسته بودم دو از آن بداد و امیدم در آن وفا کرد، سوم را منتظرم، یکی آنست که گفتم ملکا پیش از آنکه ملک الموت از کار من با خبر شود تو بلطف خود جان من بر گیر و مرا باو مگذار، امیدم وفا کرد و مرا با او نگذاشت، دیگر گفتم ملکا مرا بیمنّت رضوان در روضه رضا بنشان و مرا بکس حوالت نکن هم چنان کرد و بفضل خود آن نعمت بر من تمام کرد، و آرزوی سوم که آن را منتظرم، گفتم ملکا دستوری ده تا در میدان جلال تو در صف صدّیقان و موحدان نام نو میگویم و در دار الجلال کلّ وصال تو میپویم و در مجمع عارفان تو نعرهای همی زنم و گرد کعبه وصل تو طوافی همی کنم امیدوارم که این نیز اجابت کند. ,
قوله تعالی: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» الایه، داود و سلیمان بحکم نبوّت مشترکند لکن در درجه و فضیلت متفاوتند، نبینی که سلیمان را درین یک مسأله افزونی داد بعلم، فهم او را مخصوص کرد و گفت: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، ملکی بدان عظیمی بوی داد بر وی منت ننهاد بلکه حقارت آن بوی نمود بآنچه گفت: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ» ای اعط من شئت لحقارته و خسته. چون بعلم و فهم رسید تشریف داد و منت بر نهاد که: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، علم فهم وراء علم تفسیر و تأویلست، تفسیر بواسطه تعلیم و تلقین است، تأویل بارشاد و توفیقست، فهم بیواسطه بالهام ربّانیست، و تفسیر بی استاد بکار نیست، تأویل بیاجتهاد راست نیست، و صاحب فهم را معلم جز حق نیست، تفسیر و تأویل بدانش است و کوشش، و فهم یافتست و کشش. حسن بصری گفت حذیفه یمان را پرسیدم از علم باطن یعنی علم فهم، حذیفه گفت: از رسول خدا پرسیدم و گفت: علم بین اللَّه و بین اولیائه لم یطّلع علیه ملک مقرّب و لا احد من خلقه. ,
فهم این مردان در اسرار کتاب و سنت بجایی رسیدست که وهم ارباب ظواهر زهره ندارد که گرد آن حرم محترم گردد، ایشان را در هر حرفی مقامی است. ,
و از هر کلمهای پیغامی، از هر آیتی ولایتی، و از هر سورتی سوزی و سوری، وعید در راه ایشان وعد است، و وعد در حق ایشان نقد است، بهشت و دوزخ بر راه ایشان منزل است، و هر چه دون حق بنزدیک ایشان باطل است، دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است، روز در منزل را زند و شب در محمل نازند، روز در نظر صنایعند و شب در مشاهده جمال صانعند، روز با خلق در خلقند و شب با حق در قدم صدقند، روز در کارند و شب در خمارند، بروز راه جویند و بشب راز گویند. ,
4 لیلی من وجهک شمس الضحی و انّما الظلمة فی الجوّ
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی» الآیة. سبقت لهم من اللَّه العنایة فی البدایة فظهرت الولایة فی النهایة. در بدایت عنایت باید تا در نهایت ولایت بود، یک ذره عنایت ازلی به از نعیم دو جهانی، او را که نواختند در ازل نواختند، و او را که خواندند در ازل خواندند، دوستان او در ازل کاس لطف نوشیدند و لباس فضل پوشیدند کارها در ازل کرده و امروز کرده مینماید. سخنها در ازل گفته و امروز گفته میشنواند، خلعتها بنام دوستان در ازل دوخته و پرداخته و امروز میرساند. «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» سوق المقادیر الی المواقیت. دیرست تا با تو راز میگویند تو اکنون میشنوی، جلال عزت او قدیم است تو امروز میدانی، علم ازلی در ازل نیابت تو میداشت در دانست صفات ازلی، سمع قدیم در ازل نیابت تو میداشت در سماع کلام ازلی، قیّم که مال کودکی در دست دارد بنیابت او دارد، پس چون کودک بالغ شود بوی دهد. میگوید از روی اشارت که شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما میساخت و نیابت شما میداشت، چه ماند از فضل و کرم که آن با تو نکرد، بلطف قدم تکلیف بسمع رسانید، حکم بدل فرستاد، راز با جان گفت، رقم طاعت بر اطراف کشید، ترا منتظر واردات غیب گردانید که ای منتظر وارد لطف ما! ای نظاره شاهد غیب ما! ولایت نراند در دل تو مگر سلطان سرما، حلقه در دل تو نکوبد مگر رسول برّما، اینست حقیقت حسن ازلی که دوستان را سابق شد، و ربّ العزّه بر ایشان منت نهاد که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی»، و ثمره آن حسنی ابدیست که ربّ العزّه وعده داده و گفته که: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنی وَ زِیادَةٌ». آن گه عاقبت و سرانجام اهل سعادت بیان کرد و سابقه ازلی را لاحقه ابدی در پیوست که: «لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» روز رستاخیز در انجمن کبری و عرصه عظمی از فریشتگان نداء «لا بُشْری» شنوند نه خطاب «وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» نه آواز سیاست «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ»، نه آواز درد فراق، نه نومیدی از رحمت، بلکه فریشتگان همی آیند جوق جوق و ایشان را بشارت میدهند که: «هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» ای هذا یومکم الّذی وعدتم بالثواب، فمنهم من یتلقّاه الملک و منهم من یردّ علیه الخطاب و التعریف من الملک، فیقول جلّ جلاله: عبادی هل اشتقتم الیّ، قومی را بواسطه فریشته سلام کنند که: «سلام علیکم ادخلوا الجنّة بما کنتم تعملون، قومی بیواسطه و ترجمان سلام ملک شنوانند که: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»، گوید جلّ جلاله: عبادی هل اشتقتم الیّ. بندگان من بمنتان آرزو میبود، این کرامتی و نواختی است که فردا برستاخیز ببنده مؤمن رسد، اما امروز دلهای ایشان چنانست که آن عزیز راه گفته: قلوب المشتاقین منوّرة بنور اللَّه فاذا تحرّک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السّماء و الارض فیعرضهم اللَّه علی الملائکة و یقول هؤلاء المشتاقون الیّ اشهدکم انّی الیهم اشوق. میگوید دلهای مشتاقان منوّر است بنور الهی چون آتش شوق ایشان آسمان و زمین و عرش و کرسی را روشن کند، حق جلّ جلاله خطاب کند که ای مقرّبان حضرت، اینان مشتاقان جمال و جلال منند گواه میکنم شما را که شوق من بایشان بیش از آنست که شوق ایشان بمن. ,
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» الآیة. انّما کانت السّماء سقفا مرفوعا حین کان الاولیاء تحتها، و الارض کانت فراشا اذ کانوا علیها فاذا ارتحل الاحباب عنها تخرّب دیارهم علی العادة فیما بین الخلق فی تخریب الدّیار بعد مفارقة الاحباب، و قیل نطوی السّماء الّتی فیها عرجت بدواوین العصاة من المسلمین لئلّا تشهد علیهم بالاجرام و نبدّل الارض الّتی عصوا علیها غیر تلک الارض حتّی لا تشهد علیهم. و قیل نطوی السّماء لیقرب قطع المسافة علی الاحباب. ,
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ» کتب اینجا بمعنی اخبار است، و ذکر تورات است، و صالحون امّت محمّدند. میگوید موسی را و داود را و امّت ایشان را خبر دادیم که امّت محمّد شایستگان و بر گزیدگان مااند، خاصگیان حضرت مااند هر چند بصورت بیگاه خاستند اما بمعنی بگاه خاستند، نحن الآخرون السّابقون. بیگاه خیزان بودند در عالم قدرت، اما بگاه خیزان بودند در عالم مشیّت، صبح مشیّت سر بر میزد که ایشان بر خاسته بودند، لکن آفتاب اظهار قدرت فرو میشد که پیراهن عدم را چاک کردند، در خلقت مؤخّر بودند اما در خلعت مقدّم بودند، همه را باوّل آوردیم و ایشان را بآخر، تا ذلّت همه با ایشان بگوئیم و رازهای ایشان با کس بنگوئیم، «وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ» همه را اندک دادیم و ایشان را مالامال، نبینی در مجلس شراب چون قومی بآخر رسند ساقی را گویند ایشان را قدح مالامال ده تا بمادر رسانی. ,
«مثل امتی مثل القطر لا یدری اوله خیر ام آخره، کیف تهلک امة انا فی اولها و عیسی فی آخرها». ,
قوله تعالی: «وَ ذَا النُّونِ»، النّون الحوت الّذی التقم یونس، قال هاهنا ذو النّون و قال فی موضع آخر: «کَصاحِبِ الْحُوتِ». ای اذکر صاحب الحوت و هو یونس بن متی، گفتهاند که متی نام مادر وی بوده و هیچکس از پیغامبران نسبت با مادر نکنند مگر عیسی بن مریم را و یونس متی را و گفتهاند که متی نام پدر وی بوده و مادرش تنخیس نام بوده و این یونس آنست که مصطفی «ص» در حق وی گفته: «لا ینبغی لاحد ان یقول انا خیر من یونس بن متی»، و بروایتی دیگر گفت: «لا تفضّلونی علی یونس بن متی» ,
حکمت نبوت درین کلمه آن بود که رب العزه در حق یونس گفته که. «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» مصطفی (ص) گفت نباید که چون امّت من این آیت بشنوند بوی ظن بد برند و بچشم حقارت درو نگرند و آن بد گمانی دین ایشان را زیان دارد، هر چند که مصطفی فاضلتر بود از وی و از همه پیغامبران گفت: «لا تفضّلونی علی یونس بن متی» ,
مرا بر یونس فضل منهید، نه مراد تحقیق این کلمه بود بلکه مراد تعظیم یونس بود تا همگان بوی بچشم تعظیم نگرند، و قصّه وی بگوش تعظیم شنوند. اصحاب اخبار گفتند یونس مردی بود متعبّد خوش آواز، چون کتاب خواندی وحوش بیابان بسماع آمدندی چنان که داود را بود در زمان خویش، اما قلیل الصبر بود و تنگ خوی با حدّت و عجلت، ازینجا بود که خدای تعالی با مصطفی گفت: «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ». ,
و قال تعالی: «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»، ای محمد تو چون آن مرد ماهی بی صبر و زود خشم و شتابنده در کار مباش، تو صبر کن در کارها و در بلاها چنان که اولو العزم من الرّسل صبر کردند. ,