قوله تعالی: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ یحیی معاذ گفت: روزها پنج است، یکی روز مفقود دیگر روز مشهود سیوم روز مورود چهارم روز موعود پنجم روز ممدود، امّا روز مفقود روز دینیه است که بر تو گذشت وفایت شد و با تو جذر حسرت و تلهّف در فوات آن نماند، دریافت آن را درمان نه، و با پس آوردن آن ممکن نه، و اگر گویی امروز تدارک کنم امروز را خود حقّی است که جز حقّ خویش را در آن جایگیر نه، با تو جز ازین نماند که گویی «یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» و ربّ العزّة آن کند که خود خواهد، اگر بیامرزد فضل آن دارد، و فضل از وی سزا است، و اگر عقوبت کند بعدل کند، و عدل وی راست. امّا روز مشهود این روز است که تو در آنی، اگر خود را دریابی و عمل کنی، و سفر آخرت را زادی برگیری، و مقام رستاخیز را عدّتی بسازی، وقت آن یافتهای بغنیمتدار، و ببیداری و هشیاری کار خود بساز پیش از آنکه روز بسر آید، و وقت در گذرد و کوش تا امروز از دی ترا به بود که مصطفی (ص): گفته مغبون کسی است که دی و امروز او را یکسان است «من استوی یوماه فهو مغبون». ,
و روز مورود روز فرداست، نگر تا اندیشه آن نبری، و دل در آن نبندی، و وقت خویش بامّید فردا ضایع نکنی که فردای ناآمده در دست تو نیست، و باشد که خود در شمار عمر تو نیست، میگوید که: ,
3 گفتی بکنم کار تو بنوا فردا آن کو که ترا ضمان کند تا فردا
مصطفی (ص) فرا عبد اللَّه عمر گفت «کن فی الدنیا کانّک غریب او عابر سبیل وعد نفسک فی الموتی و اذا اصبحت نفسک فلا تحدثها بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّثها بالصباح و خذ من صحتک لسقمک و من شبابک لهرمک و من فراغک لشغلک و من حیاتک لوفاتک فانک لا تدری ما اسمک غدا». ,
قوله تعالی: وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً کردگار قدیم جبّار نام دار عظیم خداوند حکیم، جلّ جلاله و عزّ کبریاؤه و عظم شأنه در بیان قصه عاد و ثمود اظهار جلال و تعزّز و استغنای ازلی میکند، سیاست جبّاری و عظمت قهاری خود بخلق مینماید، تا بدانند که او بینیاز است از جهان و جهانیان، نه ملک وی بطاعت مطیعان، نه عزّت وی بتوحید موحدان، نه در جلال وی نقص آید از کفر کافران، درگاه عزّت را چه زیان، اگر همه عالم زنّار بر بندند: در باغ جلال گو خلالی کم باش. ,
فرمان آمد که ای هود تو عاد را بخوان، ای صالح تو ثمود را بخوان، ای ابراهیم تو نمرود را بخوان، شما میخوانید و من آن کس را بار دهم که خود خواهم کارها بارادت و مشیّت ما است ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است. ,
پیر طریقت گفت: آدمی هر چند کوشید با حکم خدا برنامد، کوشش رهی با ردّ ازلی برنامد، عبادت با داغ خدای برنامد، وایست ما بانوایست حقّ برنامد، جهد ما با مکر نهانی برنامد، مفلس گشتیم کس را ور ما رحمت نامد، دنیا بسر آمد و اندوه بسر نامد. ,
هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ ای قوم! اللَّه شما را بیافرید و ساکنان زمین کرد، تا بنظر عبرت در آن نگرید، و کردگار و آفریدگار آن بشناسید، و درین دنیا کار آخرت بسازید، نه بدان آفرید تا یکبارگی روی بدنیا آرید، و طاغی و یاغی شوید. آوردهاند که جوانی عشق بازی کند، و دل در روی بندد؟ آن بیچاره بدبخت که با وی آرام دارد، و او را به عروسی خود میپسندد، از آنست که عروس دین مرو را جلوه نکردهاند، و جمال وی هرگز ندیده. ,
قوله تعالی: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا ای اعمل السفینة بِأَعْیُنِنا ای بمرئی منّا و بمنظر منّا. و قیل: علی اعیننا کقوله: وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنِی یقال: ما زال فلان بعینی حتی و اراه عنّی الجدار، و درین آیت «اعین» گفت و در جای دیگر در قرآن بِأَعْیُنِنا و آن بمعنی عینین است، بو موسی اشعری گوید: که مصطفی (ص) گفت: «الاثنان فما فوقهما جماعة ,
و این در عربیت سائر است و سائغ وَ وَحْیِنا یعنی علی ما اوحینا الیک من صفتها و ذلک انّه لم یدر کیف یصنع فاوحی اللَّه الیه ان اصنعه مثل جوجوء الطائر لیشقّ الماء. و قیل: بوحینا الیک ان اصنعها وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا ای لا تراجعنی فی امهالهم نهی ان یشفع لهم، إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ بالطوفان، و قیل: المراد بقوله: فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا زوجته واغلة و ابنه کنعان. ابن عباس گفت: جبرئیل آمد و تخم ساج آورد و گفت این را بکار تا درخت روید و از آن کشتی ساز پس چون آن درخت برآمد و ببالید و ببرید و خشک گشت مزدوران را بدست یاری گرفت تا آن کشتی بساختند هزار و دویست گز طول آن بود و ششصد گز عرض آن و سی گز ارتفاع آن. و قیل: کان طولها ثلاثمائة ذراع و عرضها خمسین ذراعا و بابها فی عرضها. بدانکه سه طبقه ساخت: طبقه علیا مردمان را و طبقه وسطی چهارپایان و مرغان را و طبقه سفلی وحوش و سباع و هوام را. و از ابتدای درخت کشتن تا پرداختن کشتی صد سال در آن شد، اما کشتی بدو سال بپرداخت. ,
وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ ربّ العزّة میگوید جلّ جلاله: هر گاه که بر گذشتید بدو نفری از قوم وی چون کشتی میکرد برو افسوس می کردند و میگفتند: یا نوح صرت نجارا بعد النبوة، پس از آنکه پیغامبر بودی درودگر گشتی؟ و از میان پیغامبران دو کس درودگر بود یکی نوح دیگر زکریا و افسوس کردن ایشان آن بود که میگفتند: ای نوح چیست این که می کنی؟ گفت: کشتی که بر سر آب رود، گفتند: کیف تجری السفینة فی البرّ؟ اینجا خشک زمین است بر خشک زمین کشتی چون رود؟ هم چنان افسوس میداشتند و با یکدیگر میخندیدند، نوح گفت: إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا الیوم فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ عند نزول العذاب کَما تَسْخَرُونَ الان، قیل: معناه نجازیکم علی سخریّتکم، و قیل: نستجهلکم کما تستجهلون. آن گه ایشان را خبر کرد که عاقبت ایشان چه خواهد بود، گفت: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ من، استفهام است بمعنی: ایّ، و موضع آن رفع، و التقدیر فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ فیما بعد ایّنا اولی بالاستهزاء و ایّنا احمد عاقبة و ایّنا یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ یهلکه و یفضحه وَ یَحِلُّ ینزل عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ دایم علیه. ,
حَتَّی إِذا جاءَ أَمْرُنا بعذابهم و بهلاکم وَ فارَ التَّنُّورُ یعنی جعل علامة ل: نوح مبتدأ الغرق فوران تنّور ملای نارا. حسن گفت: تنوری بود از سنگ ساخته در خانه نوح که اهل وی در آن نان میپخت. ربّ العزّة بر جوشیدن آب از آن تنور تافته بوقت نان پختن علامتی ساخت نزول عذاب را، میگویند: روز شنبه بود که زن نوح رحما نام وی، آن تنور تافته بود تا نان پزد ناگاه آب برآمد و نوح را خبر کرد، نوح در کشتی نشست با اصحاب وی. شعبی گفت: اتّخذ نوح السفینة فی جوف مسجد الکوفة و کان التنور علی یمین الداخل ممّا یلی باب کندة، و قیل: کان فی ارض الهند، و قیل: کان ب: الشام فی موضع یدعی عین وردة. و قیل: فارَ التَّنُّورُ کنایة عن اشتداد الامر و صعوبته کما یقال: حمی الوطیس اذا اشتد الحرب، و قیل: التنور وجه الارض. یعنی اذا رأیت الماء قد فار علی وجه الارض فارکب انت و اصحابک السفینة، و قیل: فارَ التَّنُّورُ ای طلع الفجر. و الاکثرون علی انه تنور الخابزة کما ذکرنا. ,
قوله تعالی: قالُوا یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ الآیة. شعیب (ص) متعبّد بود، بر اداء طاعات و تحصیل عبادات پیوسته حریص و بر آن مواظب بود، ساعت شب بنماز مستغرق داشتید و هنگام روز بلفظ شیرین و بیان پر آفرین پیغام حق با قوم خویش گزاردید و ازین سخنان که ربّ العزّة از وی حکایت میکند کمال کفایت و وفور عقل و نور بصیرت و حصول سکینه در دل وی پیداست، و ذلک قوله: إِنْ کُنْتُ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی این بیّنت که نوریست که در دل تابد، تا خاطر از حرمت پر کند، و اخلاق را تهذیب کند و اطراف را ادب کند، نه پیش دعا حجاب گذارد، نه پیش فراست بند نه پیش امید دیوار، از اینجا آغاز کند علم ربّانیان، و یقین عارفان، و ناز دوستان. ,
وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً باز نمود و بیان کرد که آنچه یافتم و دیدم، نه از خود یافتم، و نه بمردی و قوّت خود بآن رسیدم، بلکه آن رزق الهی است، موهبت ربّانی و لطف ایزدی، همانست که مصطفی (ص) گفت: «انا سیّد ولد آدم و لا فخر» ,
کرامتی عظیم، و نواختی کریم، از خدای کریم، و بدان فخر مینیارم، که نه مکتسب منست، و نه بجلادت و قوّت من، تا بآن فخر توانم کرد، موهبت الهی است، و عطاء ربّانی بفضل خود کاری ساخته و پرداخته، و بی ما راست کرده. و گفتهاند: رزق حسن، دوام نعمت است بیمئونت، و کمال صفات بی وسیلت، دوام نعمت غذای نفس است مرکب خدمت را، و کمال صفاوت غذای روح است مرکز مشاهدت را، و از رزق حسن است که کردار مخالف گفتار نبود، چنان که شعیب گفت: وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلی ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ. ,
بو عثمان گفت: واعظ نیست او که بزبان خلق را پند دهد، و آنچه گوید خود نکند، حکیم نیست او که بر زبان حکمت راند، و اعمال و سیرت وی بر وفق حکمت نبود، و در اخبار بیارند که اللَّه تعالی به عیسی وحی فرستاد که: یا عیسی عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس، و الا فاستحی منّی. و یقال: من لم یکن له حکم علی نفسه فی المنع عن الهوی، لم یمض له حکم علی غیره فیما یرشده الیه من الهدی. و فی الخبر: «من ازداد علما و لا یزدد هدی، لم یزدد من اللَّه الا بعدا هر که وی را علم افزاید، و آن گه راه هدی برو نگشاید. از حقّ او را جذر دوری نیفزاید. اما میدان بیقین که کلید گنج هدی توفیق است، کوشش بطاعات، و یافت درجات بتوفیق است، طوبی آن کس که توفیق او را رفیق است، بنده بجهد خود کجا رسد اگر توفیق نبود، نجات خود کی تواند، بی مرکب توفیق راه بحقّ چون برد. ربّ العزّة حکایت میکند از قول شعیب که گفت: وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ توفیق چوگانست، و بنده گوی و انابت میدان، ذکر بر زبان، و آوای برّ در گوش و ثمره وعد در دل و تازگی منّت در جان. ,
قوله تعالی: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً ای انّ فی ذلک الّذی نزل بالامم المهلکة من انواع العذاب، لعبرة لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ اعتقد صحته و وجوده. و قیل: «لآیة» ای علامة انّ اللَّه ینجز وعده للمؤمنین و للانبیاء ان ینصرهم ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ یحشر الخلائق کلهم فیه و لیس یوم بهذه الصفة الا یوم القیمة وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ یشهده اهل السماوات و الارضین. و فی تفسیر شاهد و مشهود ان الشاهد محمد (ص) و المشهود یوم القیامة قال مقاتل: یشهده الربّ عز و جلّ فی ملائکته لعرض الخلائق و حسابهم. و فی الخبر الصحیح عن ابی هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «یجمع اللَّه الخلق یوم القیمة فی صعید واحد ثم یطلع علیهم رب العالمین فیقول یتّبع کل انسان ما کان یعبد و یبقی المسلمون فیطلع علیهم و یعرفهم نفسه، ثم: یقول انا ربکم فاتبعونی. ,
وَ ما نُؤَخِّرُهُ الی الیوم المذکور إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ سنوه و شهوره و ایامه و ساعاته میگوید: ما روز قیامت با پس نمیداریم مگر هنگامی شمرده را یعنی که: سالها و ماهها و روزها و ساعتها از آن روز که دنیا بیافریدیم تا وقت قیامت همه شمردهایم و دانسته، و در علم قدیم خود مقرر کرده، و نام زده شده، و از خلق پوشیده داشته، که چند سال و چند ماه و چند روز و چند ساعت بخواهد گذشت تا پس قیامت بود، چون آن روزگار بسر آید قیامت بود که یک ساعت در پیش نیفتد و با پس نبود. و قیل: ان ذلک الوقت سبعة آلاف سنة منذ خلق اللَّه الدنیا الی ان تنقضی. ,
«یوم یأتی» اثبت الیاء مکی و یعقوب وصلا و وقفا، مدنی و ابو عمرو و الکسائی، وصلا و حذفها الباقون فی الحالین، و اثباتها و حذفها لغتان، تقول العرب: لا ادر، فتحذف الیاء و تجتزی بالکسرة و ذلک لکثرة الاستعمال، و الاجود فی النحو اثبات الیاء. گفتهاند یَوْمَ یَأْتِ این یَوْمَ بمعنی حین است، ای حین یاتی ذلک الیوم الذی یجمع فیه الخلائق لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ ای لا تتکلم نفس فیه و لا تنفع من شفاعة او وسیلة إِلَّا بِإِذْنِهِ تبارک و تعالی. میگوید: روز رستاخیز روزی صعب است، و هول آن عظیم، هیچ کس زهره ندارد که سخن گوید در آن روز، و نه هیچ کس شفاعت کند، یا و سیلتی بر سازد مگر بدستوری اللَّه. همانست که جایی دیگر گفت: لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ و روا باشد که از درازی روز قیامت در آن مواطن و مواقف بود در بعضی مواقف سخن گویند چنان که گفت: وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ و در بعضی نگویند چنان که گفت لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ. ,
لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ و آن گه در آن روز خلق دو گروه باشند گروهی اهل شقاوت که در ازل شقی بودند و گروهی اهل سعادت که در ازل سعید آمدند فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ کتبت علیه الشقاوة و منهم سعید کتبت علیه السعادة. ,
قوله تعالی: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلی رَبِّهِمْ الایة. ,
از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت میگوید: فردا ساکنان حظیره قدس و ملوک مقعد صدق و اشراف درجات علیّین ایشان خواهند بود که امروز حلقه فرمان ما در گوش بندگی دارند، در سرای اخبات آرام گرفته، در شاهراه رضا بحکم بندگی گوش بفرمان داشته، و از راه معارضه برخاسته. گفتهاند: حقیقت بندگی دو خصلت است: آن کنی که او پسندد، و آن پسندی که او کند، ای مسکین، نمرود طاغی در کافری یک بار تیر انکار در روی ایمان زد، تو در مسلمانی بروزی چندین بار تیر انکار و اعتراض بر روی احکام تقدیر زنی، صفت بندگیت کجا درست آید، رضا و تسلیم چون بود؟ ,
بندگی آنست که در کوی حقیقت کمر وفا بر میان بندی، و دست در بند شریعت دهی، که تا دست در بند میبود هرگز بگشادن کمر نرسد تو بندهای و راه آزادان میروی، تو بندهای و مراد خداوندان میجویی، بنده هرگز چون خداوند نبود، آزادی و بندگی هر دو بهم نیایند. ,
4 راحت مشرّقة و رحت مغرّبا و متی التقاء مشرّق و مغرّب
قوله تعالی: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا و کشتی کن بر دیدار دو عین ما و به پیغام ما، وَ لا تُخاطِبْنِی و با ما سخن مگوی، فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا در کار قوم بشفاعت کردن یا مهلت خواستن، إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (۳۷) که ایشان بآب کشتنیاند. ,
وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ و کشتی میکردید، وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ و هر گاه که بر گذشتید برو، مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ گروهی از قوم او، سَخِرُوا مِنْهُ افسوس میکردند برو قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا گفت: اگر می افسوس دارید از ما فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ ما هم افسوس داریم هنگامی از شما چنان که شما افسوس میدارید از ما ,
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ آری آگاه شوید که آن کیست که عذاب آید و رسد باو عذابی که رسوا کند او را وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ (۳۹) و که آن کیست که فرو آید از خداوند برو عذابی پاینده جاودانه ,
حَتَّی إِذا جاءَ أَمْرُنا تا آن گه که فرمان ما آمد، وَ فارَ التَّنُّورُ و از تنور تافته آب برجوشید، قُلْنَا احْمِلْ فِیها را گفتیم بر گیر در کشتی، مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ از هر چیز که وی را جفت بود نرینهای و مادینهای وَ أَهْلَکَ و کسان خویش، إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مگر او که سخن حقّ بکفر وی در ازل برفت، وَ مَنْ آمَنَ و هر که گرویده است وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ (۴۰) و بنگروید با او مگر اندکی. ,