1 من دوش بپرسیدم بر وجه یقینت زان بت که به نحو اندر زین الادبا شد
2 گفتم که بود جانا مکسور به علت زلفین تو بی علت مکسور چرا شد
3 گفتا که پر از همزه ست این زلف چو لامم مکسور کند لام تو را ظن خطا شد
1 ای نگاری که ز خوبی رخت حور در خلد گرفتار بماند
2 رخ تو حسن به پرگار بزد در میان نقطه پرگار بماند
1 ای بت شکر لب شیرین دهان خوبتر از عمری و خوشتر ز جان
2 روزه همی داری مردم کشی راست نیایند به هم این و آن
3 هر چه تو را دارد از روزه سود داردت از کشتن عاشق زیان
1 کی خرند از تو فیروزه هرگز چون ببینندت ای بدیع نگار
2 لب و دندان تو همی بینند لعل خوشرنگ و لؤلؤ شهوار
3 هر چه فیروزه بایدت بفروش شبه از بهر چشم زخم بدار
1 آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری
2 تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری
3 می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک جانور کشتن نزد تو ندارد خطری
1 تا بدیدم که شد از دست تو ای جان پدر قلم چون زر بر کاغذ چون سیم روان
2 من به امید وصال تو به کردار قلم لاغر و زرد و نوان گشتم و گریان و دوان
3 من بسان قلم ار روزی فرمان دهیم به سر خود چو قلم گردم پیش تو روان
1 من وقف کرده ام به تو مر دل را ویران چرا کنی دل من ای جان
2 گویی که قاضیم نه همانا که قاضی بود که وقف کند ویران
1 ای لب تو چنانک زو در عمر نتوان شهد و نوش نوشیدن
2 عارض تو گرفت مذهب مصر که بخواهد سیاه پوشیدن
1 عیش و نشاط و شادی و لهوست مرمرا تا ساقی من آن بت حوری لقا کند
2 زهره ست و ماه باده و رویش بروشنی زان هر دو نور مجلس ما پر ضیا کند
3 آری چو ماه و زهره به یک جا قران کنند عیش و نشاط و شادی و لهو اقتضا کند
1 خواهی که درد ناید بر چشمت آنجا که ناصواب بود منگر
2 اکنون گمان برم که ز چشم بد آسیب یافت چشم تو ای دلبر
3 یا نیست سرخ چشم تو از علت عکس رخت فتاده به چشم اندر