1 چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز؟ رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز
2 شبی که آز برآرد کنم به همت روز دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز
3 اگر بتازم گیتی نگویدم که بدار وگر بدارم، گردون نگویدم که بتاز
4 نه خیره گردد چشم من از شب تاری نه سست گردد پای من از طریق دراز
1 مقصور شد مصالح کار جهانیان بر حبس و بند این تن رنجور ناتوان
2 در حبس و بند نیز ندارندم استوار تا گرد من نگردد ده تن نگاهبان
3 هر ده نشسته بر در و بر بام سمج من بایکدگر دمادم گویند هر زمان:
4 خیزید و بنگرید نباید به جادویی او از شکاف روزن پرد بر آسمان!
1 روزگاری است سخت بیبنیاد کس گرفتار روزگار مباد
2 شیر بینم شده متابع رنگ باز بینم شده مطاوع خاد
3 نه به جز سوسن ایچ آزادست نه به جز ابرهست یک تن راد
4 نه نگفتم نکو معاذالله این سخن را قوی نیامد لاد
1 چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند همه خزانهٔ اسرار من خراب کنند
2 نقاب شرم چو لاله ز روی بردارند چو ماه و مهر سر و روی در نقاب کنند
3 رخم ز چشمم هم چهرهٔ تذرو شود چو تیره شب را همگونهٔ غراب کنند
4 تنم به تیغ قضا طعمهٔ هزبر نهند دلم به تیر عنا مستهٔ عقاب کنند
1 چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن؟ کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
2 چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
3 سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم ز بهر آن که نشان تن است پیراهن
4 ز رنج و ضعف بدان جایگه رسید تنم که راست ناید اگر در خطاب گویم من
1 ای سرد و گرم چرخ کشیده شیرین و تلخ دهر چشیده
2 اندر هزار بادیه گشته بر تو هزار باد وزیده
3 بیحد بنای آز کآشفته بیمر لباس صبر دریده
4 در چند کارزار فتاده در چند مرغزار چریده
1 شخصی به هزار غم گرفتارم در هر نفسی به جان رسد کارم
2 بیزلت و بیگناه محبوسم بیعلت و بیسبب گرفتارم
3 در دام جفا شکسته مرغیام بر دانه نیوفتاده منقارم
4 خورده قسم اختران به پاداشم بسته کمر آسمان به پیکارم
1 این عقل در یقین زمانه گمان نداشت کز عقل راز خویش زمانه نهان نداشت
2 در گیتیای شگفت کران داشت هرچه داشت چون بنگرم عجایب گیتی کران نداشت
3 هرگونه چیز داشت جهان تا بنای داشت ملکی قوی چو ملک ملک ارسلان نداشت
4 پاینده باد ملکش و ملکی است ملک او که ایام نوبهار چنان بوستان نداشت
1 عمرم همی قصیر کند این شب طویل وز انده کثیر شد این عمر من قلیل
2 دوشم شبی گذشت چه گویم چگونه بود؟ همچون نیاز تیره و همچون امل طویل
3 کفالخضیب داشت فلک ورنه گفتمی بر سوک مهر جامه فرو زد مگر به نیل
4 از ساکنی چرخ و سیاهی شب مرا طبع از شگفت خیره و چشم از نظر کلیل
1 تا کی دل خسته در گمان بندم جرمی که کنم بر این و آن بندم
2 بدها که ز من همی رسد بر من بر گردش چرخ و بر زمان بندم
3 ممکن نشود که بوستان گردد گر آب در اصل خاکدان بندم
4 افتاده خسم چرا هوس چندین بر قامت سرو بوستان بندم