1 اوصاف جهان سخت نیک دانم از بیم بلا گفت کی توانم
2 نه آن چه بدانم همی بگویم نه آن چه بگویم همی بدانم
3 کز تن به قضا بستهٔ سپهرم وز دل به بلا خستهٔ جهانم
4 از خواری ویحک چرا زمینم ار من به بلندی بر آسمانم
1 به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست
2 به هیچ وقت مرا نظم و نثر کم نشود که نظم و نثرم در است و طبع من دریاست
3 به لطف آ ب روان است طبع من لیکن به گاه قوت و کثرت چو آتش است و هواست
4 اگر چه همچو گیا نزد هر کسی خوارم وگرچه همچو صدف غرق گشته تن بیکاست،
1 چون منی را فلک بیازارد خردش بیخرد نینگارد؟
2 هر زمانی چو ریگ تشنهترم گرچه بر من چو ابر غم بارد
3 چون بیفسایدم چو مار، غمی بر دل من چو مار بگمارد
4 تا تنم خاک محنتی نشود به دگر محنتیش نسپارد
1 چون نای بینوایم از این نای بینوا شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
2 با کوه گویم آنچه از او پر شود دلم زیرا جواب گفتهٔ من نیست جز صدا
3 شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک روزم همه شب است و صباحم همه مسا
4 انده چرا برم چو تحمل ببایدم؟ روی از که بایدم؟ که کسی نیست آشنا
1 احوال جهان بادگیر، باد! وین قصه ز من یادگیر یاد
2 چون طبع جهان باژگونه بود کردار همه باژگونه باد
3 از روی عزیزی است بسته باز وز خاری باشد گشاده خاد
4 بس زار که بگذاشتیم روز چون گرمگهش بود بامداد
1 نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای پستی گرفت همت من زین بلندجای
2 آرد هوای نای مرا نالههای زار جز نالههای زار چه آرد هوای نای؟
3 گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
4 نی نی ز حصن نای بیفزود جاه من داند جهان که مادر ملک است حصن نای
1 ای ملک ملک چون نگار کرده در عصر خزانها بهار کرده
2 شغل همه دولت قرار داده در مرکز دولت قرار کرده
3 از عدل بسی قاعده نهاده بر کلک تکاور سوار کرده
4 کلکی که بسی خورده قار و گیتی در چشم عدو همچو قار کرده
1 تیر و تیغ است بر دل و جگرم درد و تیمار دختر و پسرم
2 هم بدینسان گدازدم شب و روز غم وتیمار مادر و پدرم
3 جگرم پاره است و دل خسته از غم و درد آن دل و جگرم
4 نه خبر میرسد مرا ز ایشان نه بدیشان همی رسد خبرم
1 امروز هیچ خلق چو من نیست جز رنج ازین نحیف بدن نیست
2 لرزان تر و ضعیفتر از من در باغ، شاخ و برگ و سمن نیست
3 انگشتری است پشتم گویی اشکم جز از عقیق یمن نیست
4 از نظم و نثر عاجز گشتم گویی مرا زبان و دهن نیست
1 ای حیدر ای عزیز گرانمایه یار من ای نیکخواه عمر من و غمگسار من
2 رفتی تو وز غم تو نیابم همی قرار با خویشتن ببردی مانا قرار من
3 مهجورم و به روز، فراق تو جفت من رنجورم و به شب، غم تو غمگسار من
4 خوردم به وصلت تو بسی بادهٔ نشاط در فرقت تو پیدا آمد خمار من