1 از کردهٔ خویشتن پشیمانم جز توبه ره دگر نمیدانم
2 کارم همه بخت بد بپیچاند در کام، زبان همی چه پیچانم
3 این چرخ به کام من نمیگردد بر خیره سخن همی چه گردانم
4 در دانش تیزهوش برجیسم در جنبش کند سیر کیوانم
1 مقصور شد مصالح کار جهانیان بر حبس و بند این تن رنجور ناتوان
2 در حبس و بند نیز ندارندم استوار تا گرد من نگردد ده تن نگاهبان
3 هر ده نشسته بر در و بر بام سمج من بایکدگر دمادم گویند هر زمان:
4 خیزید و بنگرید نباید به جادویی او از شکاف روزن پرد بر آسمان!
1 چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن؟ کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
2 چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
3 سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم ز بهر آن که نشان تن است پیراهن
4 ز رنج و ضعف بدان جایگه رسید تنم که راست ناید اگر در خطاب گویم من
1 ای حیدر ای عزیز گرانمایه یار من ای نیکخواه عمر من و غمگسار من
2 رفتی تو وز غم تو نیابم همی قرار با خویشتن ببردی مانا قرار من
3 مهجورم و به روز، فراق تو جفت من رنجورم و به شب، غم تو غمگسار من
4 خوردم به وصلت تو بسی بادهٔ نشاط در فرقت تو پیدا آمد خمار من
1 بر عمر خویش گریم یا بر وفات تو؟ واکنون صفات خویش کنم یا صفات تو؟
2 رفتی و هست بر جا از تو ثنای خوب مردی و زنده ماند ز تو مکرمات تو
3 دیدی قضای مرگ و برون رفتی از جهان نادیده چهرهٔ تو بنین و بنات تو
4 خلقی یتیم گشت و جهانی اسیر شد زین در میان حسرت و غربت ممات تو
1 ای ملک ملک چون نگار کرده در عصر خزانها بهار کرده
2 شغل همه دولت قرار داده در مرکز دولت قرار کرده
3 از عدل بسی قاعده نهاده بر کلک تکاور سوار کرده
4 کلکی که بسی خورده قار و گیتی در چشم عدو همچو قار کرده
1 ای سرد و گرم چرخ کشیده شیرین و تلخ دهر چشیده
2 اندر هزار بادیه گشته بر تو هزار باد وزیده
3 بیحد بنای آز کآشفته بیمر لباس صبر دریده
4 در چند کارزار فتاده در چند مرغزار چریده
1 نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای پستی گرفت همت من زین بلندجای
2 آرد هوای نای مرا نالههای زار جز نالههای زار چه آرد هوای نای؟
3 گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
4 نی نی ز حصن نای بیفزود جاه من داند جهان که مادر ملک است حصن نای
1 ای لاوهور ویحک بی من چگونهای بیآفتاب روشن، روشن چگونهای
2 ای باغ طبع نظم من آراسته ترا بیلاله و بنفشه و سوسن چگونهای
3 ناگه عزیز فرزند از تو جدا شده است با درد او به نوحه و شیون چگونهای
4 بر پای من دو بند گران است چون تنی بیجان شده، تو اکنون بیتن چگونهای