1 دل بست شود چو سرفرازد با تو تن بگدازد که در گدازد با تو
2 بی ساز شود هر که بسازد با تو نا باخته باید آنکه بازد با تو
1 سروی خواهم ز چرخ داری زندم گر گویم کاین مراست آری زندم
2 خواهم که گلی چینم خاری زندم از آهن مار کرده باری زندم
1 از بلبل نالنده تر و زارترم وز زرد گل ای نگار بیمارترم
2 از شاخ شکوفه سرنگون سازترم وز نرگس نوشکفته بیمارترم
1 تا خط چو دود تو دل از من بربود گر روی چو آتشت به من روی نمود
2 از ریختن آب دو چشمم ناسود آری نه عجب که آب چشم آرد دود
1 گر شاه به من چو شیر دندان خایست بر پیل نهند آنچه مرا بر بایست
2 در دوزخم و همچو بهشتم جایست کانجا باشم که پادشه را رایست
1 دانم که وفا ز دل برانداخته ای با آنکه مرا عدوست در ساخته ای
2 دل را ز وفا چرا بپرداخته ای مانا که مرا تمام نشناخته ای
1 آن مرد که در سخن جهانیست منم آن گوهر قیمتی که کانیست منم
2 آن تن که سرشته از روانیست منم آن گو که سرا پای زبانیست منم
1 آویخته در هوای جان آویزت بی رنگ شدم ز عشق رنگ آمیزت
2 خون شد جگرم ز غمزه خونریزت تا خود چکند فراق شورانگیزت
1 نالنده تر از نایم در قلعه نای همسایه ماه گشتم از تندی جای
2 نه طبع مرا به جای و نه دست و نه پای ای شاه جهان رحم کن از بهر خدای
1 مسعود چو دربند گرفتار شدی از فعل زمانه بر سر کار شدی
2 از مستی عز و ناز هشیار شدی در جمله ز خواب دیر بیدار شدی