1 چون نای بینوایم ازین نای بینوا شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
2 با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم زیرا جواب گفته من نیست جز صدا
3 شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک روزم همه شب است و صباحم همه مسا
4 انده چرا برم چو تحمل ببایدم روی از که بایدم که کسی نیست آشنا
1 به نو بهاران غواص گشت ابر هوا که می برآرد ناسفته لؤلؤ از دریا
2 به لؤلؤ ابر بیاراست روی صحرا را مگر نشاط کند شهریار زی صحرا
3 مگر که راغ سپهر است و نرگسان انجم مگر که باغ بهشت است و گلبنان حورا
4 زمین به خوبی چون روی دلبر گلرخ هوا به خوشی چون طبع مردم دانا
1 دوش در روی گنبد خضرا مانده بود این دو چشم من عمدا
2 لون انفاس داشت پشت زمین رنگ زنگار داشت روی هوا
3 کلبه ای بود پر ز در یتیم پرده ای پر ز لؤلؤ لالا
4 آینه رنگ عیبه ای دیدم راست بالاش در خور پهنا
1 شب آمد و غم من گشت یک دو تا فردا چگونه ده صد خواهد شد این عنا و بلا
2 چرا خورم غم فردا وزآن چه اندیشم که نیست یک شب جان مرا امید بقا
3 چو شمع زارم و سوزان و هر شبی گویم نماند خواهم چون شمع زنده تا فردا
4 همی بنالم چون چنگ و خلق را از من همی به کار نیاید جز این بلند نوا
1 خردم نمود گردش چرخ چو آسیا واکنون به خون دیده به سر شد همی مرا
2 از درد و رنج فرقت جانان شدم چنانک باد هوا نیم من و شد باد من هوا
3 چون کهربا به رنگم و آن قوتم نماند کان کاه بر کشم که ربایدش کهربا
4 هر چند بیش گریم تشنه ترم به وصل از آب کس شنید که افزون شود ظما
1 زهی موفق و منصور شاه بی همتا زهی مظفر و مشهور خسرو والا
2 زهی جهان سعادت به تو فزوده خطر زهی سپهر جلالت به تو گرفته ضیا
3 زهی به عالی امرت اسیر کشته قدر زهی به نافذ حکمت مطیع گشته قضا
4 زهی سپهر به اقبال تو فکنده امید زهی زمانه به فرمان تو بداده رضا
1 زلفین سیاه آن بت زیبا گشته است طراز روی چون دیبا
2 آن سرو که نیستش کسی همسر وان ماه که نیستش کسی همتا
3 بر عاج شکفته بینمش لاله در سیم نهفته یابمش خارا
4 بر تخته سیم اوفتد بر هم از سایه دو توده عنبر سارا
1 تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا
2 بس شب که به یک جای نشستیم و همه شب زو لطف و لطف بود وز من ناله و نینا
3 ای آن که تو را زهره و مه نیست همانند وی آن که تو را حور و پری نامده همتا
4 نه چون دل من بود به زاری دل وامق نه چون رخ تو بود به خوبی رخ عذرا
1 شاهان جهان شاهی و شاه جهانیا در چشم جور و عدل پدید و نهانیا
2 بایسته تر به خسروی اندر ز دیده ای شایسته تر به مملکت اندر زجانیا
3 عقل و روان به لطف نیابد همی تو را گویی که عقل دیگر و دیگر روانیا
4 روشن به توست سنت و آیین خسروی تازه به توست رسم و ره پهلوانیا
1 ای رفیقان من ای عمر و منصور و عطا که شما هر سه سمائید و هوائید و صبا
2 کرده بیچاره مرا جوع به ماه رمضان خبری هست ز شوال به نزدیک شما
3 تا به مغرب ننموده است مرا چهره هلال من چنان گشتم از ضعف که در شرق سها
4 عید گویی که همی آید از سنگ برون یا مه روزه مرا می دهد از سنگ حیا