1 ای مهر رخت مظهر ذرّات دو کون ذاتت بصفت معیین ذات دو کون
2 وی داده به نیستی جمالت هستی ای کرده ز نفی عین اثبات دو کون
1 تو مست خود و ما همه مست بتو تو هست خود و ما همه هست بتو
2 تا نسبت ما بتو بود از همه روی دادیم ازین سبب همه دست بتو
1 آن کیست که غیرت است آن کیست بگو آن خود ز کجاست یا زخود چیست بگو
2 چون غیر ترا نیست حیاتی بیقین آن کس که بجز تو بود زیست بگو
1 از پیش خدا بهر خدا آمده نی از پی بازی و هوا آمده
2 در معرفت و عبادت ایزد کوش کز بهر همین درین سرا آمده
1 چون دانستی که از کجا آمده ای یا کیست فرستاده و چرا آمده ای
2 برخیز قدم نه و مردانه بکوش گر زانکه تو از بهر خدا آمده ای
1 تو مظهر مرآت خدا آمده ای آیینه وجه کبریا آمده ای
2 از ما بجمال خود تجلی کرده از حضرت خود بدین سرا آمده ای
1 هر چند که در ملک فنا آمده ای در ملک فنا بی بقا آمده ای
2 از عالم حق بدین سرا آمده ای بنگر زکجا تا بکجا آمده ای
3 خالی نشوی یکنفس از علم و عمل گر زانکه بدانی که چرا آمده ای
1 باما نتوان گفت چرا آمده ای با خود تو ای که و از کجا آمده ای
2 از بسکه ببازی و هوا مشغولی گوئی که ببازی و هوا آمده ای
1 ای آنکه طریق عشق نامی سپری باید که بکل ز خویشتن درگذری
2 تا با خبری ز خویشتن بیخبری تا بیخبری ز خویشتن با خبری
1 از مستی باده گر خروشان بدمی کی ساقی بزم درد نوشان بدمی
2 از خرقه رنگ گرنه بیرون شدمی کس واقف سرّ خرقه پوشان بدمی