1 بی معرفت سخن مسلسل چه کنم بی قوت عقل نکته را حل چه کنم
2 خواهم خود را درست بینم لیکن آیینه کج است و دیده احول چه کنم
1 ایزد که به زلفت شکن و تاب نهاد در لعل لبت لولوی خوشاب نهاد
2 وان خال سیاه برسر ابرویت هندوست که پا بر سر محراب نهاد
1 عشق آمد و گرد فتنه بر جایم ریخت عقلم شد و صبررفت و دانش بگریخت
2 این واقعه هیچ دوست دستم نگرفت جز دیده که هر چه داشت درپایم ریخت
1 خشخاش که آرایش حلواش کنند گه در کف و گاه در دهن جاش کنند
2 برند برای ریزهٔ چند سرش وانگه سر زیر و پای بالاش کنند
1 ای صوفی سیمی به صفایی نرسی تا جان ندهی به خونبهایی نرسی
2 تو رهرو و منزلت در خواجه و میر این ره که تو میروی به جایی نرسی