1 یک روز، به گاه نیم روزان، کانجم شد از آفتاب سوزان
2 گردون ز حرارت تموزی در سایه خزان به پشت کوزی
3 آتش زده گشت کون و کان هم تفسیده زمین و آسمان هم
4 جایی نه که دیده را برد خواب ابری نه که تشنه را دهد آب
1 بازم غم عشق در سر افتاد بنیاد صبوریم بر افتاد
2 باز این دل خسته درد نو کرد خود را به وبال من گرو کرد
3 بازم هوسی گرفت دامن کز عقل نشان نماند با من
4 باز این شب تیرهٔ جگر سوز بر بست بروی من در روز