1 چون نافه گشاد باد نوروز بشکفت بهار عالم افروز
2 از شبنم گوهرین شمایل آراست، گلوی گل، حمایل
3 نازک تن لالهٔ دل افروز لرزنده شد از نسیم نوروز
4 با شاهد و می خجسته نامان گشتند بهر چمن خرامان
1 یک روز، به گاه نیم روزان، کانجم شد از آفتاب سوزان
2 گردون ز حرارت تموزی در سایه خزان به پشت کوزی
3 آتش زده گشت کون و کان هم تفسیده زمین و آسمان هم
4 جایی نه که دیده را برد خواب ابری نه که تشنه را دهد آب
1 افسانه سرای شکرین گفت ز الماس زبان، گهر چنین سفت:
2 کان گوشه نشین روی بسته بودی همه وقت دل شکسته
3 پرداخته دل ز صبر و آرام گشتی همه شب چو ماه بر بام
4 هنگام سحر، ز بخت ناشاد چون ابر گریستی به فریاد
1 چون بر سر چرخ لاجوردی خورشید نهاد رو به زردی
2 معشوقهٔ آفتاب پایه برداشت ز فرق دوست سایه
3 بر عزم شدن ز جای بر خاست عذری به هزار لطف درخواست
4 او در سخن و رفیق خاموش تا پاک دلش ببرده از هوش
1 بازم غم عشق در سر افتاد بنیاد صبوریم بر افتاد
2 باز این دل خسته درد نو کرد خود را به وبال من گرو کرد
3 بازم هوسی گرفت دامن کز عقل نشان نماند با من
4 باز این شب تیرهٔ جگر سوز بر بست بروی من در روز
1 گوینده چنین فگند بنیاد کان لحظه کزان غریب ناشاد
2 معشوق عزیز، روی بنهفت آن کشته به خواب بی خودی خفت
3 از زندگیش نبود اساسی تا از شب تیره رفت پاسی
4 چون باز آمد رمیده را هوش افتاد، درونه، باز در جوش
1 ما هیچ کسان کوی یاریم ما سوختگان خام کاریم
2 چو گل ز خوشی به خنده کوشیم هر چند لباس ژنده پوشیم
3 با شیر و گوزن هم عنانیم با زاغ و زغن هم آشیانیم
4 گنجیست غم اندرون سینه ما راست کلید آن خزینه
1 گویندهٔ این حدیث زیبا زین گونه نگاشت روی دیبا:
2 کان زهرهٔ شب نشین بیخواب چون در غم دوست ماند بیتاب
3 چون غم زدگان به درد میبود با ناله و آه سرد میبود
4 هر گریه که کرد موج خون ریخت هر دم که زد آتشی برون ریخت
1 آمد چو خزان به غارت باغ بنشست به جای بلبلان زاغ
2 هر غنچه که جلوهکرد گستاخ در ریختن آمد از سر شاخ
3 ریزان گل و لاله، شست در شست مالنده چنار، دست در دست
4 گیسوی بنفشه خاک بوسان چون زلف خمیدهٔ عروسان
1 خوانندهٔ این خط کهنسال زین گونه نمود صورت حال
2 کان بت چو ازین سرای غم رفت با همرهٔ عشق در عدم رفت
3 مادر که بدید حال لیلی برداشت به نوحه وای ویلی
4 آهی ز جگر چنان برآورد کاختر زدمش فغان برآورد