1 آغاز صحیفهٔ معانی بر نام خدای جاودانی
2 آن را که هدایتی رساند اندازه کرا، که واستاند
3 وآن را که کند ز روشنی دور آن کیست که باز بخشدش نور
4 وآنگه ز خراش سینهٔ خویش خونابه فشانده از دل ریش
1 توقیع کش مثال این حرف در نامه، سخن چنین کند صرف
2 کان سوختهٔ خراب سینه اورنگ نشین بی خزینه
3 از نوفلیان چو بی غرض ماند لختی ز فراق در مرض ماند
4 چون پیکرش از نشان نستی آمد قدری به تن درستی
1 چون گوهر مدح خواجه سفتم وز غیب شنیدم، آنچه گفتم
2 اکنون قدری در معانی ریزم بسر چنید ثانی
3 قطب ز من و پناه ایمان سر جمله جملهٔ کریمان
4 در شرع، نظام دین احمد یعنی که، نظام دین محمد
1 خوانندهٔ حرف آشنایی زین گونه کند سخن سرایی
2 کان پیر جگر کباب گشته وز بادهٔ غم خراب گشته
3 چون زد در عروس نومید شد ساختهٔ گزند جاوید
4 شد در پی آنکه تا چه سازد کان عاشق خسته را نوازد
1 گویند که، در عرب، جوانی بودست ز نسبت شبانی
2 بختش چو به اوج رهبری داشت همت به فلک برابری داشت
3 زان پیشه کز اصل کار بودش اقبال رهی دگر نمودش
4 زان شیردلی که داشت با خویش آلوده نشد به چربی میش
1 چون رفت به گوش هر کس این راز وز هر طرفی برآمد آواز
2 کازاده جوانی از فلان کوی شد شیفتهٔ فلان پری روی
3 در مکتب عشق شد غلامش خواند شب و روز لوح نامش
4 مقصود وی آن بت یگانه است وآن درس تعلمش بهانهاست
1 ای داده به دل خزینهٔ راز عقل از تو شده خزینه پرداز
2 ای دیده گشای دوربینان سرمایه دهٔ تهی نشینان
3 ای تو به همین صفت سزاوار نام تو گره کشای هر کار
4 ای جلوه گر بهار خندان بینا کن چشم هوشمندان
1 دندانه گشای قفل این راز زین گونه در سخن کند باز
2 کان روز که زاد قیس فرخ رخشنده شد آن قبیله را رخ
3 زان نور خجستهٔ شب افروز بر عامریان خجسته شد روز
4 بنشست پدر به شادمانی بگشاد دری به مهمانی
1 ما هیچ کسان کوی یاریم ما سوختگان خام کاریم
2 چو گل ز خوشی به خنده کوشیم هر چند لباس ژنده پوشیم
3 با شیر و گوزن هم عنانیم با زاغ و زغن هم آشیانیم
4 گنجیست غم اندرون سینه ما راست کلید آن خزینه
1 چون بر سر چرخ لاجوردی خورشید نهاد رو به زردی
2 معشوقهٔ آفتاب پایه برداشت ز فرق دوست سایه
3 بر عزم شدن ز جای بر خاست عذری به هزار لطف درخواست
4 او در سخن و رفیق خاموش تا پاک دلش ببرده از هوش