1 ای دو جهان ذرّهٔ از راه تو هیچتراز هیچ به درگاه تو
2 پشت فلک طوق سجود از تو یافت شام عدم صبح وجود از تو یافت
3 یافته از درگه تو فتح باب بارگه اِنَّ اِلینا اِیاب
4 هست کن هر چه بعالم توئی وانکه همه نیست کند هم توئی
1 ای ز ازل گوهر پاک آمده گوهر تو زیور خاک آمده
2 چنبر نه چرخ بسی بیخت خاک تا تو برون آمدی ای در پاک
3 آن خلقی تو که ز روز نخست کون به مهمانی شش روز تست
4 خود ز پدر گر چه کنون آمدی یا پدر از حجله برون آمدی
1 هر چه درین چره کهن ساختند قالبی از بهر سخن ساختند
2 لیک نیفتاد به روی ز می قالب این سکه به از آدمی
3 زنده به جز آدمیان نیست کس کادمی از ناطقه زنده است و بس
4 پس چو چنین است سخن جان ماست وانکه بد و زنده بود زان ماست
1 زاهدی از خوان رضا توشه گیر گشت ز غوغای جهان گوشهگیر
2 شد ز بسی سجدهٔ پنهانیش خاک زمین صندل پیشانیش
3 تا به نود سال درین داوری داشت ز توفیق خدا یاوری
4 صبح دمی خضر ز خضرای دشت سوی نهان خانهٔ رازش گذشت
1 چون تن آدم ز گل آراستند خانهٔ جان بهر دل آراستند
2 آدمی آن است که در وی دل است ور نه علف خانهٔ آب و گل است
3 دل نه همان قطرهٔ خون است و بس کز خود و اشام برادر نفس
4 دل اگر این مهره آب و گل است خر هم از اقبال تو صاحبدل است
1 گلخنی کرد به شاهی نگاه رفت دلش در خم گیسوی شاه
2 شه چو به گرما به رسیدی فراز سوخته برویش برابر نماز
3 در رخ شه دیدی و بگریستی گاه به مردی و گهی زیستی
4 شاه در و دید و دریافتی در دل از آن سوز اثر یافتی
1 از پی میراث یکی خشم ناک ریخت به کین خون برادر به خاک
2 تیغ به خون شسته ز پهنای دست پیش در میر ولایت گذشت
3 دید دو برنای چو سرو بلند یافته ز آسیب گناهی گزند
4 تیغ برآورده سیاست گری تا به هر آسیب رباید سری
1 کعبه روی چند به گرمای تیز تشنه فتادند به دشت حجیز
2 چون به قدم طاقت گامی نماند خون به حد جرعه به جامی نماند
3 بر تل تفسیده قضا میزدند ز انده مردن سر و پا میزدند
4 دود اجل خاست ز هر بندشان بی خودی از پای در افگندشان
1 بود یدالله بوغا در مصاف با یکی از کینه وران در طواف
2 حمله بسی کرد سوار دلیر گبر ستیزنده نیامد به زیر
3 تا به چنان کش مکش از دستبرد شد ز دو سوالت پیکار خرد
4 هر دو دلاور چون به کین آمدند گرم ز توسن به زمین آمدند
1 داشت شبانی رمه در کوهسار پیر و جوان گشته ازو شیر خوار
2 شیر که از بز به سبو ریختی آب در آن شیر درآمیختی
3 بردی از آن آب ملمع به شیر نقرهٔ چون شیر ز برنا و پیر
4 روزی که آن کوه به صحرای خاک سیل درآمد رمه را برد پاک