1 داشت شبانی رمه در کوهسار پیر و جوان گشته ازو شیر خوار
2 شیر که از بز به سبو ریختی آب در آن شیر درآمیختی
3 بردی از آن آب ملمع به شیر نقرهٔ چون شیر ز برنا و پیر
4 روزی که آن کوه به صحرای خاک سیل درآمد رمه را برد پاک
1 گلخنی کرد به شاهی نگاه رفت دلش در خم گیسوی شاه
2 شه چو به گرما به رسیدی فراز سوخته برویش برابر نماز
3 در رخ شه دیدی و بگریستی گاه به مردی و گهی زیستی
4 شاه در و دید و دریافتی در دل از آن سوز اثر یافتی
1 کعبه روی چند به گرمای تیز تشنه فتادند به دشت حجیز
2 چون به قدم طاقت گامی نماند خون به حد جرعه به جامی نماند
3 بر تل تفسیده قضا میزدند ز انده مردن سر و پا میزدند
4 دود اجل خاست ز هر بندشان بی خودی از پای در افگندشان
1 یارب از آیین صواب خودم هم تو بیاموز جواب خودم
2 بو که ز نزدهت گه درالسلام بوی علیکی رسد و السلام
1 از پی میراث یکی خشم ناک ریخت به کین خون برادر به خاک
2 تیغ به خون شسته ز پهنای دست پیش در میر ولایت گذشت
3 دید دو برنای چو سرو بلند یافته ز آسیب گناهی گزند
4 تیغ برآورده سیاست گری تا به هر آسیب رباید سری
1 باغ در ایام بهاران خوش است موسم گل با رخ یاران خوشست
2 چون گل نوروز کند نافه باز نرگس سرمست در آید به ناز
3 سبزه برآرد خط عاشق فریب از دل بیننده رباید شکیب
4 برگ شود بر گل نسرین فراخ آب چکد ز ابر بر اندام شاخ
1 شکر خدا را که ز فضل خدای گشت مزین چو بهشت این سرای
2 بیست خزانه است درو پر ز گنج بیست خزینه ز صد و بیست و پنج
3 ور همه بین آوری اندر شمار سه صد و ده بر شمر و سه هزار
1 چون تن آدم ز گل آراستند خانهٔ جان بهر دل آراستند
2 آدمی آن است که در وی دل است ور نه علف خانهٔ آب و گل است
3 دل نه همان قطرهٔ خون است و بس کز خود و اشام برادر نفس
4 دل اگر این مهره آب و گل است خر هم از اقبال تو صاحبدل است
1 ای ز ازل گوهر پاک آمده گوهر تو زیور خاک آمده
2 چنبر نه چرخ بسی بیخت خاک تا تو برون آمدی ای در پاک
3 آن خلقی تو که ز روز نخست کون به مهمانی شش روز تست
4 خود ز پدر گر چه کنون آمدی یا پدر از حجله برون آمدی
1 صبح دمی رفت مسیحا به دشت سبزه صحرا به دمش زنده گشت
2 بی خردی در رخ آن گنج زار کرد به دشنام زبان را در آن
3 هر چه که گفت او سخن ناصواب زین طرفش بود به رحمت جواب
4 او به خصومت همه نفرین فزود وین به لطافت همه تحسین نمود