1 به باران کهن یاری نکردی جفا کردی وفاداری نکردی
2 خورم گفتی غم تو تو بزی شاد مرا غم کشت و غمخواری نکردی
3 دلم پیوسته میداری بر آتش بمن زین بیش دلداری نکردی
4 دلا از ناله بلبل وصل گل یافت چرا زاری بدین زاری نکردی
1 دست ندارم از تو من گرچه زېایم افکنی تیز ترم بدوستی گر همه تیغ میزنی
2 نیست ز هم مفارقت سابه و آفتاب را هر طرفی که میروی من به تو و تو با منی
3 ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی چند بدل شکستگان عهد کنی و بشکنی
4 سرو بلند پایه را آن همه ناز کی رسد پیش درخت قامتت گر نکند فروتنی
1 اگر ز محنت دنیا خلاص می طلبی بنوش باده گلگون ز شیشه حلبی
2 چنان به آب عتب تشنه ام که صورت آن برون نمیرودم از حدیقة عنیی
3 شراب و شاهد و سیم و زرم طفیل تو باد فداک اصل مرا می و تها طلبی
4 اگر نه سابة مخانه بر سرت باشد ز روزگار ببینی هزار بوالمجی
1 بر سر راه طلب بافت گدانی گهری یعنی از اهل دلی بیسرو پائی نظری
2 دی رسید از حرم وصل خطابیم بگوش حلقه ای گر بزنی بر تو گشایند دری
3 دل که بر وی گذری می کند اندیشه غیر نه دل است آه به حقیقت که بود رهگذری
4 دیده و دل دو حریمند که در هر دو حریم جز خیال رخ او بار نیابد دگری
1 ز من مپرس که از عاشقان زار کی ازو بپرس که معشوق و غمگسار کی
2 دلا به زلف پریشان بار بار بگوی که بیقرار توام من تو بیقرار کی
3 شکسته حالی و افتادگی چه می بینی نگاه کن که شب و روز در کنار کی
4 ز پیش چشم گذر می کنی سراندازان بدین شمایل خوش سرو جویبار کی
1 گر به من یار شوی ور نشوی تو همان باری و دیگر نشوی
2 من به دیده نظری هم نکنم گر تو در دیده مصور نشوی
3 ای دل این درد که داری گر ازوست شربتی نوش که خوشتر نشوی
4 مشو ای دیده شب هجران خشک که چو بینی رخ او تر نشوی
1 گر از در به تیم برانی نو دانی اگر کشته خویش خوانی تو خوانی
2 مرا گفته خوانمت با برانم ندانم من اینها تو دائی نو دانی
3 هنوزت نفشانده جانها ز دامن ز ما آستین برفشانی تو دانی
4 هنوزت چکان شیر مادر از ر ز دل های ما خون چکانی
1 بده ساقی شراب ارغوانی که بی می خوش نباشد زندگانی
2 چو ایام جوانی را عوض نیست به شادی بگذرانش تاتوانی
3 جوانی کو نباشد مست و عاشق چه لذت یابد از عمر و جوانی
4 سبک سانی به من رطل گران ده که خود را وارهانم زاین گرانی
1 گر بردرت این اشک چو سیلاب گذشتی در کوی تو این خس هم از این باب گذشتی
2 خار مژه گر دور شدی از گذر اشک بر دیدة غمدیده شی خواب گذشتی
3 گر پیرو این اشک شدی صوفی و این آه بر روی هوا رفتی و از آب گذشتی
4 ابروی تو گر دیده شدی گوشه نشین راج از غصه و غم پشت ز محراب گذشتی
1 گر به پاکی خضر وقتی و روح القدسی تا نیابی نظر اهل صفا هیچ کسی
2 فرض کردیم که سجاده فکندی بر آب چون نداری گهر معرفتی کم ز خسی
3 تا نیاری قدم از منزل هستی بیرون سالها گر بروی راه به جایی نرسی
4 ای که از دل نفست راست برون میآید نفس اینست که از خویش …سی