1 درین پستی گر آن مه را نیابی به بالا هم شوی آنجا نیابی
2 طنابت کی کشد زین سو به بالا سر رشته از اینجا تا نیایی
3 تو هیچی با وجود او وز این هیچ نیایی هیچ تا او را نیابی
4 شوی گم زیر پنهانخانه خاک گر آن معشوق را پیدا نیابی
1 نشان خاک پای او اگر می یافتم جایی سرم می گشت در پائیش غلطان دیده در پایی
2 تمنا کرده ام با خود که در پایش فتم بی خود کم افتد در سر عاشق ازین خوشتر تمنائی
3 دل پروانه پیش شمع رأی سوختن دارد نه بینم در میان جمع روشنتر ازین رایی
4 جمالت را چو بازاریست نیز از غمزه و مژگان رها کن تا کند زلفت به حسن خویش سودائی
1 ندارد دلم طاقت بی توی که کردست چشم توام جادوی
2 ز نو ابروبت ساخت شیدا مرا چنینها کند ماه نو در توی
3 گشودند چشمان تو ترک و هند به ناوک کشی و کمان ابروی
4 چه دولت که آن پای را در سرست که دارد به زلف تو هم زانوی
1 گر تو دل ما سوختی از آتش دوری ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری
2 هرچند که دور از تو چو فرهاد فتادیم چون سنگ دلان دل ننهادیم بدوری
3 دانم نخوری غم ز هلاک من رنجور در ماتم بلبل ننشیند گل سوری
4 تا با توام از روضه نیندیشم و از حور هرجا نونی آن روضه خلدست و تو حوری
1 چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی درید پیرهن نیکوئی به بد نامی
2 دلم بشام سر زلف نست و میترسم که باز بشکنی این آبگینه شامی
3 یکی که میبرد آرام دل به شیوه چشم چه چشم دارم ازو شیوه دلارامی
4 به نکهت سر زلف تو باز دم زد عود عجب که سوخته و از سر نمی نهد خامی
1 زیر پا از زلف مشکین گه گهی میکن نگاه تا ببینی از تو مسکینان بسی بر خاک راه
2 شوق آن روی چو آتش گر گنه گیرند و جرم من سزای آتشم چون بیشتر دارم گناه
3 بر دو عارضی چون کشید آن طرفه خطها در دو روز کآن چنان نازک خطی نتوان کشیده در دو ماه
4 نا گرفت زلف او بوسیدنش خواهم ذقن تشنه ام من تشنه خواهم یی رسن رفتن به چاه
1 ای درد درون جان چه باشی ای سوز درون نهان چه باشی
2 ای خون دل از زمین چه جویی ای ناله بر آسمان چه باشی
3 ای اشک روان برون شو از چشم در خانه مردمان چه باشی
4 ای بی تو تنم ننی ز جان دور دور از من ناتوان چه باشی
1 ای ولوله عشق تو بره هر ر کویی رندان سر کوی تو مست از تو به بویی
2 پیش تو بسر آیم و زآن لب طلیم جام از خاکم اگر نیز بسازند سبویی
3 دل در خم چوگان سر زلف تو گوییست هر دل که جز این گفته بود بیهده گوئی
4 با روی نو از باد، بهشتم، هوس حور جائی که تو باشی که کند باد چو اونی
1 چه لطف است این که با من مینمایی لب نازک پرسش میگشایی
2 البته جانست و جانم میفزاید سبزی که بر لب میفزایی
3 خطت بر رخ نکوتر خوانده از مشک مگر خوانند خط در روشنایی
4 نه عاشق را بلا آمد ز هرسو چرا زین سر نبایی چون بلایی
1 ترا دیده هر بار دیدی چه بودی که هر بار دولت مرا رخ نمودی
2 چه بودی گر آن لب نمک میفشاندی وز آن سوز ریش دل ما فزودی
3 نسیم توأم گفت عود ارنه خام است چرا خویشتن را چنین مپستودی
4 چه رمزست گفتن عدم آن دهانرا که چون او ندیدیم عدیم الوجودی