1 مرا در درد بی باری دریغا بار بایستی هزاران غم کزو دارم یکی غمخوار بایستی
2 نمودی چهره مقصودی ز رخسار و خط خوبان ولی آئینه ما آی پی زنگار بایستی
3 چه سود ار همدمم شد خضر سوی چشمه حیوان مرا همراهی آن سرو خوش رفتار بایستی
4 قدم گر رنجه فرمودی به سروقت من از یاری رقیب آن روز دور از بار و گل بی خار بایستی
1 گر از شاخ دولت گلی چیدمی نسیمی ز کوی تو بشنیدمی
2 به بوی نو جانم خریدی صبا اگر من بدان دولت ارزیدمی
3 ز کویت سگی گر رسیدی به من از آن در حدنی پرسیدمی
4 دهان و لب از صد شکر شستمی همه گرد پایش بلیسیدمی
1 دل می کنی جراحت و مرهم نمیدهی عیسی دمی و آب به آدم نمیدهی
2 داروی جان ز حقه لبهات میدهد با جان خسته چاشنی هم نمیدهی
3 کوی تو کعبه و لب لعل تو زمزم است آبی چرا به تشنه زمزم نمیدهی
4 دست رقیب نیز به آن لب نمی رسد باری بدیو شکر که خانم نمی دهی
1 من کیستم که ورزم سودای چون تو باری حیف أبدم که گردی مشغول خاکساری
2 کار خود است ما را بار غمت کشیدن خوش وقت آنکه دارد زین نوع کار و باری
3 گفتم به خاک پایت باشم رفیق لیکن ترسم ازین نشیند بر دامنت غباری
4 زلفت چو شد پریشان از جمع ما برانش کاین حلقه را نشاید هر نیره روزگاری
1 شیرین لبی شکر دهنی سرو قامتی کونه کنم حدیث بخوبی نباتی
2 گر من در آب و آتشم از چشم و دل خوشم کاندر میان هر دو نو باری سلامتی
3 ای شیخ تا بکوی بتان می کنیم طوف با ما همگرد چون تو نه مرد ملامتی
4 زآن گوشه های چشم چه بینی نوای سلیم زینسان که به چشم بکنج سلامتی
1 بکوی عشق باشی شیر مردی اگر باشد برویت گرد دردی
2 بروی مرد باشد گرد این درد نخواندی این مثل گردی و مردی
3 خیالت گر نبودی مونس جان دل بیکس تن تنها چه کردی
4 غذای عاشق مفلس غم آمد اگر غم نیستی مسکین چه خوردی
1 ما جگر سوختگان داغ تو داریم همه مرهمی بخش که مجروح و نگاریم همه
2 سافیا گر نظری هست به مخمورانت بدو چشم تو که در عین خماریم همه
3 درد دردی زخم عشق به پیمانه برار کز طرب نعره مستانه برآریم همه
4 سیل مژگان و نم دیده اگر می طلبی هر چه زینها طلبی در نظر آریم همه
1 دگر باره تیغ جفا بر کشیدی ز باران دیرینه باری بریدی
2 به قتل محبان شدی باز رنجه بنابادت ای دوست زحمت کشیدی
3 من از حسرتت گرچه مردم خوشم هم که باری تو با آرزونی رسیدی
4 ترا هر چه گفتیم گفتی شنیدم حدیثی شنیدی ولی کی شنیدی
1 گر لذت خونریزی آن غمزه شناسی از تیغ نترسی و ز کشتن نهراسی
2 ای دل همه رفتند ز دلبر به شکایت صد شکر کزین درد تو در شکر و سپاسی
3 به نیست به اندازه روی تو که در حسن افزونی از اندازه و بیرون ز لباسی
4 آزرده چه سازی به لباس آن تن نازک جانی تو سراپای چه محتاج لباسی
1 صنما در خط سنبل مه تابان داری بر سر شاخ صنوبر گل خندان داری
2 دم عیسی همه از لعل شکر بار دهی حسن یوسف همه در چاه زنخدان داری
3 تا سر زلف تو برهم نزند عالم را صورت خویشتن از آینه پنهان داری
4 ای شه گلرخ شیرین دهن شور انگیز تا کی احوال من خسته پریشان داری