1 باز خود را چو گل تازه بر آراسته ای باغ رخسار بگلهای نر آراسته ای
2 خلق بر یکدگر افتاده ز نظاره تو که دو رخ خوبتر از یکدگر آراسته ای
3 ابروی شوخ که با ماه نوش سر بسر است بسر زلف سیه سر بسر آراسته ای
4 شوخی و فتنه گر و سنگدل و عهد شکن چشم بد دور بچندین هنر آراسته ای
1 دل شیشه ایست جای خیال تو ای پری کردی پری به شیشه همین است ساحری
2 پیوسته در برابر چشمم نشسته ای آری مرا به چشم جهان بین برابری
3 در پرده های چشم خیالت مصور است چشم بد از تو دور که روح مصوری
4 از بس که دوش بر در تو دیده در فشاند بستیم حلقه گرد درت از در دری
1 شبت خوش باد ای باد سحرگاه که آوردی هوای زلف آن ماه
2 چه سود از ناله شبها که جانان ز حال دردمندان نیست آگاه
3 در آن حضرت اگر چه راه آن نیست که باشم من ز نزدیکان درگاه
4 ولی عبیی چنان نبود ز درویش که دارد آرزوی صحبت شاه
1 باز دست از جانفشانان بر فشاندی داد بیدادی ز مظلومان ستاندی
2 رفتی و آن عارض چون آب و آتش یاد گارم در دل و در دیده ماندی
3 بر تو گفتی سوره ای خوانم چو میری مردم و الحمدالله هم نخواندی
4 داشتی در سر که خونم ریزی از چشم کامت این بود از دلم این نیز راندی
1 هر لحظه بما از نو رسد تحفة دردی اگر این نبدی عاشق درویش چه خوردی
2 دل چاره درد تو به این کرد که خون شد این چاره نبودی دل بیچاره چه کردی
3 میسوخت سراپای وجودم ز دل گرم گرمی نزدم هر دم ازین غم دم سردی
4 حوران کفن من همه در روی بمالند با خاک لحد گر برم از کوی تو گردی
1 هر نیر که بر جان ز تو از دور رسیده صد دفتر شعر از حسن و خسرو سلمان
2 ما روی تو دیدیم و زجان مهر بریدیم دل آمده نزدیک و بر او دوخته دیده
3 هر زاهد انگشت نمائی که بمحراب نظارگی یوسف اگر دست بریده
4 من چون کشم آن زلف که صورتگر چینش ابروی تو دیده سر انگشت گزیده
1 راز معشوق حدیثیست نهان داشتنی ای صبا پیش کس از قصه مادم نزنی
2 شمع میخواست که راند سخن راز نیک بودش که بر آمد به زبان سوختنی
3 خلوت راز واعظا نعرهٔ مستانه کجا و تو کجا عاشقی ناشده گرمی مکن ای ناشدنی
4 شیشه رند توان زیر قدم زور شکست قدم آن باشد و مردی که خمارش شکنی
1 سالها گر بنویسم صفت مشتاقی ماند از شوق تو صد ساله حکایت باقی
2 غایت ابرویش از دیده دلا حاضر باش ترسمت بشکنی این شیشه که دور از طاقی
3 غمزهات هیچ فروداشت ز تیزی نکند تا به آن زخمه نو در ره زدن عشانی
4 ای خوش آن مجلس خالی شده از مدعیان مانده از می قدری باقی و آن لب ساقی
1 ای دل این بیچارگی و مستمندی تا به کی چون نداری روی درمان دردمندی تا به کی
2 بر دل پرخون من بگریست امشب چشم جام شمع مجلس را بگو کاین هرزهخندی تا به کی
3 از هواداران ما و تو چو مستغنی است یار ای رقیب این چاپلوسی و لوندی تا به کی
4 پیش قد بارهای سرو سهی شرمی بدار در چمن با پای چوبین سربلندی تا به کی
1 من کیم گفتی که گویم خاک نعلین منی ماه من تا چند نسل باژگونه میزنی
2 گفته بودی دامنم روزی به دست افتد ترا وعده افتادگان در پای تا کی افکنی
3 دم به دم آهنگ رفتن میکنی از پیش من عمری ای اندک وفا چون عمر از آن در رفتنی
4 من سزایم گفته در کشتن تو ای رقیب راست میگویی تو دشمن خود نهای ای کشتنی