1 بازم از طلعت خود دیده منور کردی مجلس من بسر زلف معطر کردی
2 بر سر کشته هجران گذری از سر مهر خیر مقدم قدم آوردی و در خور کردی
3 به مقابل نبود . با تو مگر دیدی روی که بر آئینه رخ خویش برابر کردی
4 ملک دلها غم روی تو به تاراج ببرد تا برو مملکت حسن مقرر کردی
1 دل من به داغ جفا سوختی مرا مانده دل را چرا سوختی
2 کرا سوخت عشقت که آنم نسوخت مرا سوختی هر کرا سوختی
3 بسی سوخت در وعده سوختن مرا انتظار تو تا سوختی
4 فتادی چو آتش به مأوای دل در آن خانه آیا چها سوختی
1 به مجلسی که بمستان ز لب شراب دهی دلم ز رشک بسوزی مرا کباب دهی
2 سؤال بوس چه سود از توام که معلوم است مرا ز جنبش آن لب که نی جواب دهی
3 شب فراق در آن آستان دو چشم مرا چه جای خواب اگر نیز جای خواب دهی
4 به حسرت قدش از گریه ام چمن شد غرق تو سرو را دگر ای باغبان چه آب دهی
1 هر لحظه غمزهها به جفا نیز میکنی باز این چه فتنههاست که انگیز میکنی
2 دلهای ما نخست به تاراج میبری وآنگه اسپر زلف دلاویز میکنی
3 گر خون چکانی از دل عاشق کراست جنگ شاهی به قلب رفته و خونریز میکنی
4 در بحر دیده آب کجا ایستد ز حوش زینسان که آتش دل ما نیز میکنی
1 چه موجب است که هیچ التفات ما نکنی ترحمی به غریبان بینوا نکنی
2 به دشمنان مخالف بسر بری باری به دوستان وفادار جز جفا نکنی
3 چو کام ماندهی ز آن دهان بگو با ما که این مضایقه با دیگران چرا نکنی
4 نو پادشاه جهانی و ما گدا چه سبب که التفات به حال من گدا نکنی
1 با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری
2 با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی هر چند که در چشم نیایم ز حقیری
3 کامی ز لب لعل تو شاید که برآید با من چو میان خود اگر ننگ نگیری
4 سلطانی من چیست گدائی ز نو کردن آزادی من چیست به دام تو اسیری
1 خواهی که به هیچ غم نمیری تا دست دهد پیاله گیری
2 می نوش به شادی و شو از او آن دم که به دست غم اسیری
3 نی گفت به زیر لب همین است اگر اهل دلی نفس پذیری
4 در سرزمی ات چو تاج لعل است سلطانی و صاحب سریری
1 ای رخت آیت حسن و دهنت لطف خدای به حدیثی بگشای آن لب و لطفی بنمای
2 خانه تست دل و دیده ز باران سرشک اگر این خانه چکد آب در آن خانه در آی
3 شد ز نظارگیان خانه همسایه خراب به من با تو که فرمود که بر بام برآی
4 زاهد شهر بخشکیست ز چوبی کمتر که چو نعلین نمالیده بروی آن کف پای
1 تا کی ای مونس دلم بیموجی غمگین کنی گریه های تلخ منه بینی و لب شیرین کنی
2 چون هلاک جان خود خواهم بزاری و دعا ناشنیده آریو در زیر لب آمین کنی
3 گفته ای جانت به کام دل رسانم یا به لب آن نخواهی کرد هرگز دانم اما این کنی
4 از گل روی توأم رنگی جز این حاصل نشد کز سرشگ ارغوانی چهره ام رنگین کنی
1 گفتم ای سیم ذقن گفت کرا می گوئی گفتم ای عهد شکن گفت چها می گوئی
2 گفتم ای آنکه نداری سر یک موی وفا گفت معلوم شد اکنون که مرا می گویی
3 گفتم ای جان ز دل سخت نو فریاد مرا گفت با ما سخن سخت چرا می گویی
4 گفتم آن زلف پریشان تو با مشک خطاست تا چند پریشان و خطا می گویی