1 ز من که مهر تو دارم به سینه روی چه تابی الا تعرض عینی و انت تعلم مآبی
2 بیا معاینه بنگر که چونم از غم عشقت ذات بک جسمی بشیب یوم شیابی
3 تن ضعیف نزارم اگر چنان که ببینی تراک مثل خلال مدنی حلال نیابی
4 اذوب من حسراتی و ما أرید حیونی گرم به تیغ زنی به از آنکه روی بتابی
1 ای صبا بر خاک کوی یار ما خوش میروی شبه سراندازان بر آن زلف دوتا خوش میروی
2 میروی و باز میگویی به زلفش خال ما گرچه میگویی پریشان ای صبا خوش میروی
3 واعظا تحسین خود تا کی که خوشها میروم گر به زودی میروی از پیش ما خوش میروی
4 ناوکش چون میرود در سینه میگوید دلم گر از آن مژگانی ای تیر بلا خوش میروی
1 دل رفت به باد دلپذیری کسی را نبود زجان گزیری
2 از عشق بتان جوان شود پیر این نکه شنیده ام ز پیری
3 گیرم سر زلف و دارمش دوست زینگونه کراست دار و گیری
4 صد چرخ زند بر آتش از ذوق صیدی که تو افکنی به تیری
1 گر به فردوسی از حریم وصل نگشانی دری پیش هر حوری ز آب دیده باشد کوثری
2 گرنه در هر غرفه زنجیری بود از موی دوست در بهشت از هر دری آید عذاب دیگری
3 گرنه آن سرو افکند بر شاخ طوبی سایه هر ورق در شرح بی برگی بر آرد دفتری
4 با لب رضوان ما از ما بگو ای سلسبیل ساقی جانها روان کن باده روشنتری
1 وصال اوست بخت ما نبینم آن به بیداری خیالش دولتست ای دل تو باری دولتی داری
2 به مستان و نظر بازان نظرها دارد آن چشمان مگر دیوانه زاهد که جوئی عقل و هشیاری
3 در و دیوار در رقصند صوفی در سماع ما چه بر دیوار چسبیدی به آخر نقش دیواری
4 چو خس بر خاک راه تو بدان امید افتادم که چون باد صبا آی مرا از خاک برداری
1 من اوصاف حست ندانم کماهی ولی این قدر روشنم شد که ماهی
2 مرا در سرست اینکه باشم غلامت گدا بین که دارد نمای شاهی
3 به زلف چو شستت گرفتار باشد من و هر که گیری ز مه تا به ماهی
4 مرا توبه فرمودن از خال مشکین بود شستن از روی رنگی سیاهی
1 ورای آن چه سعادت بود که ناگاهی به حال بی سروپائی نظر کند شاهی
2 چراغ صبحدم دل فروز عالم را چه کم شود که شود رهنمای گمراهی
3 نسیم را چه زیان گر ز راه هم نفسی کند عنایت دل خسته ای سحرگاهی
4 به جان و دل شده ام پای بند بند گیت نه از سر غرضی نه ز روی اکراهی
1 اگر در کشتنم تأخیر کردی نبود از مرحمت تقصیر کردی
2 رها کردی چو من دیوانه ای گرفتی زلف را زنجیر کردی
3 را از دل خونها چکید آن دم که بر ما بقصد جان مزه چون تیر کردی
4 چه شوخی ای پسر کز عهد طفلی بخونم میل بیش از شیر کردی
1 گفتم شکرست آن به دهان گفت ترا چه گفتم چه نمکهاست در آن گفت ترا چه
2 گفتم دهن تنگ را در لب خاموش لطفیست که گفتن نتوان گفت ترا چه
3 گفتم به خوشی گر لب شیرین تر جانست قد نیز روانست روان گفت ترا چه
4 گفتم که تو جانی و بیدوستر از جان هم جانی و هم شوخ جهان گفت ترا چه
1 نو درد نداری و رخ زرد نداری ای عاشق بیدرد چه نالی و چه زاری
2 دلها برد آن آه که از درد برآرند فریاد ز آهی که نور بیدرد برآری
3 رخساره بخون مژه بنگار دم نقد کز اشک فشان عاشق رخسار نگاری
4 غم روند و محنت دمد و درد برآید بر خاک شهیدان غمش هر چه بکاری