گفتمش صد قدم توانی رفت از خیالی بخارایی مفرد 1
1. گفتمش صد قدم توانی رفت
نفسی رفت و بی قدمتر گشت
...
1. گفتمش صد قدم توانی رفت
نفسی رفت و بی قدمتر گشت
...
1. دست فلک از پای درآورد مرا
ای پای نهاده بر فلک دستم گیر
...
1. ناصح ار در کوی رندان پا نهد سر بشکنش
تا ز فرق سرکند پا در ره مستان عشق
...
1. چشم تو گر یک نظر درنگرد سوی دل
گوشهٔ زلف تو را گیرم و فارغ شوم
...
1. بیا می نوش ساقی با لب یار
غم دل را به دست دل رها کن
...
1. از دهانش کام دل برگیرم و خوش دل شوم
گوشهٔ زلفش به دست من گر افتد یک شبی
...