گویند روزی نوشین از خیام نیشابوری نوروزنامه 25
1. گویند روزی نوشین روان از بابک عارض پرسید گفت از سلاحداران کدام نام بردارترند، گفت خداوندان کمان و تیر، نوشین روان از وی شگفت ماند، خواست که این معنی بشرح باز گوید گفت چگونه باید که باشند این مردمان، گفت چنانک همه تنشان دل باشد، و همه دلشان بازو، و همه بازوشان کمان، و همه کمانشان تیر، و همه تیرشان دل دشمن، گفت چگونه باید دانست این معنی را، گفت چنانک دل قوی دارند و سخت چون بازو ، و زه هموار و سخت چون کمان، و تیر راست و موافق چون زه، تا هرگاه که چنین بود جای تیر خویش در دل دشمن بینند، این قدر در معنی تیر و کمان گفته آمد،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
قلم را دانایان از خیام نیشابوری نوروزنامه 26
1. قلم را دانایان مشاطه ملک خوانده اند و سفیر دل، و سخن تابی قلم بود چون جان بی کالبد بود، و چون بقلم باز بسته شود با کالبد گردد و همیشه بماند، و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد نگیرد و چراغ نشود که ازو روشنایی یابند، و مامون خلیفه گفت لله در القلم، کیف یجول راسی المملکه، یخدم الاراده و لا یمیل لبسکه و ایفا، و ینطق سایرا علی ارض بیاضها مظلم و سوادها مضی، و نخست کسی که دبیری بنهاد طهمورث بود، و مردم اگر چند با شرف گفتارست چون بشرف نوشتن دست ندارد ناقص بود چون یک نیمه از مردم، زیرا که فضیلت نوشتن است فضیلتی سخت بزرگ که هیچ فضیلتی بدان نرسد، زیرا که ویست که مردم را از مردمی بدرجه فرشتگی رساند، و دیو را از دیوی بمردمی رساند، و دبیری آنست که مردم را از پایه دون بپایه بلند رساند تا عالم و امام و فقیه و منشی خوانده شود. و همچنان مردمان بفضیلت مردمان بفضیلت سخن از دیگر حیوانات جدا گردد و بریشان سالار شود، دین ایزدجل ذکره که بپای می بود و مملکت که بر ملک نظام گیرد بقلم میگیرد، و هر چند اجتماع مردم برآنند که مصطفی علیه السلام امی بود و آن او را معجز بود که تمامی قوت او بدان بود، آنچه نویسندگان بوقت نبشتن کردند و آنچه بدانستند او بهتر از همه بکرد و بدانست، و بعضی از علما برآنند که او را در هیچ علم دانا نگوییم، و او نادان نبود در دانستن خط، اما ایزد تعالی او را گفت ولا تخطه بیمینک، و آنگاه فرمان را نبشتن فرموده است، و همه صحف که ایزد تعالی از آسمان بزمین فرستاد همه وحیها بقلم نگاه داشتند و بوی ادا کردند و بوی پذیرفتند، و آیینهاء ملک و قانون و قاعده ولایتها بدو نگاه دارند و ترتیب دهند، و از مرتبت نبشتن بود که دست را بزینت انگشتری و مهر بیاراستند، چه ملوک عجم چون دیدند که تیغ ولایت گرفت و ارکان سیاست بپای کرد، و قلم ملک ضبط کرد و حد سیاست نگاه داشت، و فعل این هردو از هنر دست آید، (و) عاقله حواس پنج اند: سمع و بصر و شم و ذوق و لمس، و مدار این پنج برسراست که چون روح است مر کالبد را، پس تاج فرمودند و بر سر نهادند، و گوشوار فرمودند و از گوش در آویختند، و یاره فرمودند و در ساعد کشیدند، و انگشتری فرمودند و در انگشت کردند، گفتند(شمشیر) بهنر و قوت ساعد کار کند، عزیاره او را پسندیده بود، و قلم بقوت (و) هنر انگشت روان باشد، شرف انگشتری وی را دادند، تا چون نامه نویسد و اسرار صورت کند مهر بدو بر نهد تا چشم خاینان و ناسزا آن از وی دور بود، پس نامه را فرمودند تا نخست سخت بپیچند، پس مهر برنهادند، و مهر را بپرده نیز بپوشانیدند، تا این حال نشانی بود برنامه مهر این عالم، چه مردم نامه مهر این عالست بآیات مذکور خالق آسمان و زمین نوشته و ببند طبیعت بسته و بمهر انگشتری ارواح مهر نهاده و باختیار سر بخرد پوشید کرده، و دانا آن مرقلم را آلتی نهاده اند بدیدار حقیر، و بیافتن آسان، ولیکن نبشته اش با مرتبت، و کار بستن دشوار، چون مثال مگس انگبین و کرم پیله که بدیدار حقیراند، و لیکن ازیشان چیزها پدیدار آید عزیز و با قیمت در ملوک، و اندران منافع بسیار، و این آلت که یاد کرده بود سه گونه نهاده اند: یکی محرف تمام، و آن خط کزان قلم آید آن را لجینی خوانند یعنی خط سیمین، و دیگر مستوی، و آن خط کزان قلم آید آن را عسجدی خوانند یعنی خط زرین، و سوم محرف تمام و مستوی. و آن خط کزان قلم آید آن را لؤلؤی خوانند یعنی خط مرواریدین، و خط چنان خواسته اند که چهار چیز باوی بود، اول آنک قرارشان برجای بود بخردی و بزرگی، دیگر آنک اندام دارد چنانک بصورت نهاده اند، دیگر آنک با رونق و آب بود و آن از تیزی قلم باشد و بستگی دست نویسند، و همچنین تناسب نگاه دارند، نباید که را چند نون باشد، و یا نون به ری ماند، و چشمهای واو و قاف وفا در خور یکدیگر و بریک اندازه بود نه تنگ و نه فراخ، و کشش نون و قاف و صاد همچنین، و درازی لام و الف چند یکدیگر، چون این قیاس نگاه داشته بود اگر چه خط بد باشد نیکو نماید و هموار و مستقیم، و خط خواننده باید، که دانا آن گفته اند احسن الخط مایقرا، و سه چیز نیکو باید تا خط نیک آید، و اگر ازین سه چیزی یکی نیکو نباشد اگر چه خطاط و استاد باشد خط نیکو نیاید، یکی قلم، دوم مداد، سوم کاغذ، و خطی که از خطاطان آموخته باشند هرگز حروف و کلماتش از حال خویش بنگردد، چه قاعده مقادیر حروف و کلمات در دل وی مصور شده باشد، هر گاه که چیزی خواهد نبشت دست بدل راست کند خطش همچنان آید که آموخته باشد، بنادر حرفی یا کلمه ای بدآید، و خط نیکو چون صورت تمام چهره و تمام قداست که آن را نیکو رو خوانند، و خط بد چون روی زشت و قامت نامعتدل هر اندامش نه در خور یکدیگر،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
هم اندرین معنی از خیام نیشابوری نوروزنامه 27
1. هم اندرین معنی فضیلت قلم، چنان خوانده ام از اخبار گذشتگان که وقتی امیری رسولی فرستاد بملک فارس با تیغی برهنه، گفت این تیغ (ببر)و پیش او بنه و چیزی مگو، رسول بیامد و همچنان کرد، چون تیغ بنهاد و سخن نگفت ملک وزیر را فرمود جوابش بازده، وزیر سردوات بگشاد و یکی قلم سوی وی انداخت گفت اینک جواب، رسول مرد عاقل بود بدانست که جواب برسید، و تاثیر قلم صلاح و فساد مملکت را کاری بزرگست، و خداوندان قلم را که معتمد باشند عزیز باید داشت،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
فخرالدوله برادر از خیام نیشابوری نوروزنامه 28
1. فخرالدوله برادر پناخسرو آنگاه که بگریخت و بنشابور آمد صاحب زبان بروی دراز کرد، و بنامها وی را نکوهید و عاقش خواند، وی فصلی نبشت و بصاحب فرستاد، و گفت ترا شمشیر و مرا قلم فانظر ایهما اقوی، صاحب در جواب نبشت السیف اقوی و القلم اعلی فانظر ایهما اکفی، فخرالدوله آن رقعه را بر شمس المعالی عرضه کرد قابوس و شگیر زیر آن نبشت قدافلح من تزکی و قد خاب من کذب و تولی،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
شنیدم که در ایران از خیام نیشابوری نوروزنامه 29
1. شنیدم که در ایران ملکی بود، و آیین او چنان بود که چون جنگی کردی سپاهی داشتی آراسته و ساخته، و ایشان را همه جامه سیاه پوشانیده، راست که جنگ سخت گشتی بفرمودی تا ایشان پیش سپاه آمدندی و آن جنگ بسر بردندی، پس چنان افتاد که وقتی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد، کار بجنگ افتاد، و این ملک بر سر بلندی نشسته بود با تنی چند از خاصگان خویش ،دلش چنان خواست که آن روز جنگ با دیگر روز افگند، دوات و قلم خواست و بر پاره ای کاغذ نبشت که «سیاه داران سپاه را بگویند تا باز گردند» و بنزدیک وزیر خویش فرستاد، وزیر بخواند، پسندیده نداشت، دوات در موزه داشت بر گرفت، و سیاه را یک نقط زیادت کرد تا سپاه داران شد، و «گردند» را نونی بر سر زیادت کرد تا نگردند شد، و پیش لشکر فرستاد، ایشان رقعه بخواندند، و خویشتن را بر سپاه زدند، و سپاه ترکستان را بشکستند، واین اندر سیرالملوک نبشتند که بیک نقط قلم پنجاه هزار شمشیر هزیمت شد، و بزمین عراق دوانزده قلمست هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر، و هر یکی را ببزرگی از خطاطان باز خوانند، یکی مقلی بابن مقله باز خوانند، و دیگر مهلهلی که بابن مهلهل باز خوانند، سدیگر مقفعی که بابن مقفع باز خوانند، و دیگر مهلبی ، ودیگر مهرانی و دیگر عمیدی، و دیگر بوالفضلی، و دیگر اسمعیلی ، ودیگر سعیدی، و دیگر شمسی، هر یکی را قدری و اندازه و تراشیست که بصفت آن سخن دراز گردد، و لیکن ازان جمله یکی را صفت کنیم، و آن قلم شمسی است، و قلم شمس المعالی از قصب رمحی بود، یا از قصب بغدادی ، یا از قصب مصری، و گفت آن قصب که با نیرو بود دبیران دیوان را شاید، که قلم بقوت رانند تا صریر آرد، و نبشتن ایشان را حشمت بود، و گفتی قلم ملوک چنان باید که بوقت نبشتن بدیشان رنج نرسد و انگشتشان نباید افشرد، چه ملوک را نشاید که کاغذ بر سر زانو گیرند و دبیر وار نشبینند تا چیزی نویسند، بلکه ایشان را گرد باید نشست، و کاغذ معلق باید داشت، و قد قلم او بدرازا سه مشت باید، دو مشت میانه و یک مشت سر قلم، و بسیار باید نبشت تا خط نیکو و پسندیده آید،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
چنین گویند که از خیام نیشابوری نوروزنامه 30
1. چنین گویند که از صورت چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسپ نیست، چه وی شاه همه چهارپایان چرنده است ، و رسول علیه السلام فرموده است الخیر معقود فی نواصی الخیل، گفت نیکی در پهلوی پیشانی اسپ بسته است، و مر اسپ را پارسیان باد جان خوانده اند، و رومیان آن را باد پای، و ترکان گام زن کام ده، و هندوان تخت پران، و تازیان براق برزمین، و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد بصورت اسپست الوس نام، و در حدیث اسپ بزرگان را سخن بسیارست، چنین گویند روزی بر سلیمان علیه السلام اسپ عرض کردند، وی گفت شکر خدای تعالی(را) که دو باد را فرمان بردار من کرد، یکی باجان و یکی بیجان، تا بیکی زمین میسپرم و بیکی هوا، و آفریدون را پرسیدند که ای ملک چرا بر اسپ ننشینی ، گفت ترسم که یزدان را شکر بواجبی نتوانم گزارد، و کیخسرو گفت هیچ چیز در پادشاهی برمن گرامی تر از اسپ نیست،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
خسرو پرویز را از خیام نیشابوری نوروزنامه 31
1. خسرو پرویز را اسپ شبدیز پیش آوردند تا بر نشیند، گفت اگر برتر از آدمی یزدان را بنده بودی جهان بماندادی، و اگر برتر از اسپ چهارپایی بودی اسپ را بر نشست ما نکردی، و همو گوید که پادشاه سالار مردانست و اسپ سالار چهارپایان، حق سبحانه و تعالی میفرماید من مثلی و قد خلقت الفرس، و افراسیاب گوید آت ایرکا اندغ کم گوگ کاآی، یعنی اسپ مرملوک را چنانست که آسمان مرماه را، و بزرگان گفته اند اسپ را عزیز باید داشت که هر که اسپ را خوار دارد بر دست دشمن خوار گردد، و مامون خلیفه گوید نعم الشی الفرس سماء یجری و سریریمشی، گفت نیک چیزیست اسپ آسمان گردان و تخت روان، و امیرالمومنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه گفت ما خلق الله الفرس الا لیعتز به الانسان و یذل به الشیطان، گفت ایزد تعالی اسپ را نیافرید الا از بهر آن تا مردم را بوی عزیز گرداند و دیو را خوار کند، و عبدالله بن طاهر گفت رکوب الفرس احب الی من رکوب عنق الفلک، گفت بر اسپ نشستن دوست ترا دارم که بر گردن فلک، و نعمان منذر گوید الخیل حصون رجال اللیل ولولا الخیل لم تکن الشجاعه اسما یستحق به الشجاع، گفت اسپان حصارها مردان شب اند و اگر اسپ نبودی نام شجاعت کی اندر خور نام مردان جنگی بودی، و نصربن سیار گوید الفرس سریر الحرب و الاسلحه انوارها و الصیاح غناء الحرب و الدم عقارها، گفت اسپ تخت جنگست و سلاح گلهای وی، و مهلب بن ابی صفره گوید الفرس سحاب الحرب لایمطر ببرق السیف الامطردم، گفت اسپ ابر جنگست نبارد بدرخشیدن شمشیر مگر باران خون، اکنون بعضی از نامهای اسپان یاد کرده شود که پارسیان در صفت اسپانی گفته آنچه بتجربه ایشان را معلوم شده است از عیب و هنر ایشان و آنک بفال نیک باشد،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
الوس، چرمه، سرخ از خیام نیشابوری نوروزنامه 32
1. الوس، چرمه، سرخ چرمه، تازی چرمه، خنگ، باد خنگ، مگس خنگ، سبزخنگ، پیسه کمیت، کمیت، کمیت، شبدیز، خورشید، گور سرخ، زرد رخش، سیارخش، خرماگون،چشینه، شولک،پیسه،ابرگون، خاک رنگ، دیزه، بهگون، میگون، بادروی، گلگون، ارغون، بهارگون، آبگون، نیلگون، ابرکاس،ناوبار،سپید زرده، بورسار، بنفشه گون، ادس، زاغ چشم،سبز پوست، سیمگون، ابلق، سپید، سمند، اما الوس آن اسپست که گویند آسمان کشد، و گویند دور بین بود، و از دور جایی بانگ سم اسبان شنود، و بسختی شکیبا بود، ولیکن بسرد سیر طاقت ندارد، و بداشتن خجسته بود، ولیکن نازک بود، چرمه بدحشم و دوربین بود، سیاه چرمه خجسته بود، کمیت رنج بردار بود، شبدیز روزی مند و مبارک بود، خورشید آهسته و خجسته بود، سمند شکیبا و کارگر بود، پیسه خداوند دوست و مهربان بود، سپید زرده بر نشست ملوک را شاید، پیسه کمیت رنجور و بدخو بود، و مرا سپان را رنگهاء غریبست که کم افتد بدان رنگ،ارسططالیس بکتاب حیوان لختی یاد کرده است، و گویند هراسپی که رنگ او رنگ مرغان بود، خاصه سپید، آن بهتر و شایسته تر بود و خداوندش بحرب همیشه بپیروزی، و اینچنین اسپ مرکب پادشاه را شاید، زرده زاغ چشم و عنبر رنگ که رنگ چشم او بزردی زند، و آن اسپی که بر اندام او نقطهای سپید بود، یازرد، و چون خنگ عقاب یا سرخ خنگ پاء او بس سپید بود، یا کمیت رنگ با روی سپید، یا چهار دست و پای او سپید، این همه فرخ و خجسته (بود) ، واسپی که ملوک را نشاید آن اسپ بود که رنگش برنگ تذرو بود، یا بر روی نشانهآی کلان دارد، اما آنچه فرخنده بود از نشانهای اسپ یکی آنست که بر جای حکم نشان دارد که پارسیان آن را گرد یا خوانند، مبارک بود و فرخ، و هر اسپی که مویش زرد بود یا سرخ بسرما طاقت ندارد، و رسول علیه السلام گفت رونده ترین اسپان اشقر بود، و امیر المومنین علی رضی الله عنه گفته است دلاورترین اسپان کمیت است، و بی باک تر سیاه، و با نیروتر و نیکوخوتر خنگ، و باهنر ترسمند، و از اسپان خنگ آن به که پس سرو ناصیه و پا و شکم و خایه و دم و چشمها همه سیاه بود، و این مقدار جهت شرط کتاب یاد کرده شد، به روزگار پیشین در اسپ شناختن و هنر وعیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستندی، از بهر آنک ملک جهان ازان ایشان بود، و هر کجا در عرب و عجم اسپ نیکو بودی بدرگاه ایشان آوردندی، و امروز هیچ گروه به از ترکان نمی دانند، از بهر آنک شب و روز کار ایشان با اسپست، و دیگر آنک جهان ایشان دارند،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
باز مونس شکارگاه از خیام نیشابوری نوروزنامه 33
1. باز مونس شکارگاه ملوکست، و بوی شادی آرند، و وی را دوست دارند، و در بازخویها بود چنانک اندر ملوک بود، از بزرگ منشی، و پاکیزگی، و پیشینگان چنین گفته اند که شاه جانوران گوشتخوار بازست، و شاه چهارپایان گیاه خواراسپ، و شاه گوهرهاء ناگدازنده یاقوت، و شاه گوهرهاء گدازنده زر، و از بهر این حال باز بملوک مخصوصترست که بدیگر مردمان، و مرباز را حشمتی است که پرندگان دیگر را نیست، و عقاب از وی بزرگتر است ولیکن وی را آن حشمت نیست که باز را، و پادشاهان دیدار وی را بفال دارند، و چون باز بی تعبی سبک بردست وی نشیند، و روسوی پادشاه کند، دلیل آن باشد که وی را ولایتی نو بدست آید، و بر خلاف این بعکس، و چون بوقت برخاستن سر فرود آرد و باز بردارد دلیل کند که ضعفی بکار ملک در آید، و چون برخیزد و ؟؟ کند، یا شکار بگیرد و برگرفته بانگ کند، تشویش سپاه باشد، و چون بوقت برخاستن اهار نکند نقصانی پدید آید، و چون بچشم راست سوی آسمان نگرد کارهای(ملک) بلندی گیرد، و چون بچشم چپ نگرد خللی باشد، و چون (بر) آسان بسیار نگرد دلیل ظفر و نصرت بود، و چون بزمین بسیار نگرد مشغولی باشد، و چون باز آسوده باشد و بشکارگاه با بازی دیگر جنگ افتد دشمنی نو پدید آید،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
انواع بسیارست، از خیام نیشابوری نوروزنامه 34
1. انواع بسیارست، ولیکن از همه سپید چرده بهتر و باز سرخ فام و یا زرد تمام، و بشکار حریصتر سپید چرده بود، ولیکن بیمارناک بود و بدخو، و پس از وی زرد حریصتر و تندرست تر، و ازین هر دو سرخ فام درست تر، لیکن بدخو بود، و بکالبد از همه بزرگتر بود، و شنودم از بازرگانی که در ایام ما بودند که هیچ کس از ماهان مه و شمگیر بهتر شناخته اندر اشکره را، که کار ایشان سالی دوانزده ماه شکار کردن بود، و علی کامه که سپاهسالار بدرخستو بود نیز نیکو شناختی ولیکن همه متفق بودند که هیچ کس از ماهان مه به ندانستی، و او را بزبان کوهی کتابی شکره نامست بزرگ تصنیف وی، و او چنین گفته است که همه جانوران یکرنگ به از آمیخته ناتمام، ولیکن شرط اندر اختیار بازآنست که سخت گوشت بود و گرد و پیوسته، و اندامهاش در خور یکدیگر، چنانک سر کوتاه و خرد بود، و پیشانی و چشمهاش فراخ بود، و حوصله فراخ، و سینه پهن و پست، و دمچه وران سطبر. و گوشت وی سخت، و ساقهاش سطبر و گرد و کوتاه، و پنجه نیکو انگشتان قوی، و ناخنان سیاه و پای سبز، هر بازی که بدین صفت بود آن بیشتر سپید چرده یا زرد تمام یا سرخ تمام بود، و نادر افتد و بهمه قیمتی ارزد،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
چنین گویند که از خیام نیشابوری نوروزنامه 35
1. چنین گویند که ماهان پادشاهی بزرگ بوده است عاقل و کافی، یک روز باز دار خویش را(دید) باز بر دست آب میخورد، بفرمود تا صد چوبش بزدند، گفت ای عجب باز بتن خویش پادشاه پرندگانست، و غمگسار و عزیز دست پادشاهانست، روا بود که تو اینچنین بی ادبی کنی، عزیز ملوک بر دست و تو آب خوری، یا جز آب چیزی دیگر، بازدار گفت زندگانی خداوند دراز باد چون بشکارگاه تشنه گردم چون کنم که باز بامن بود، گفت بکسی دیگر ده که اهل آن بود که باز تواند داشت که تو آب خوری یا چیزی دیگر که ترا بدان حاجت باشد،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید
شنیدم که بوعبدالله از خیام نیشابوری نوروزنامه 36
1. شنیدم که بوعبدالله خطیب مودب امیر ابوالعباس بود برادر فخرالدوله، بر منظره نشسته بود، و امیر ابوالعباس کودک بود از پیش وی فرود آمده بود، خادمی باشه بر دست داشت، آن باشه بخواست و بر دست نشاند، دران میان از دهن خیو بینداخت، چون سوی عبدالله خطیب آمد او را ملامت نمود، و روی ترش کرد و گفت اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته من ترا امروز مالشی دادمی که بازگفتندی، آنگاه گفت ای سبحان الله تو ملک و ملک زاده ای، عزیز ملکان بر دست تو چنین بی ادبی می آید که اشکره بر دست دارند و خیو اندازند،
...
برای مشاهده کامل کلیک کنید