1 * آنانکه اسیر عقل و تمییز شدند، در حسرتِ هستونیست ناچیز شدند؛
2 رو با خبرا، تو آب انگور گُزین، کان بیخبران به غوره مِیْویز شدند!
1 * یاران به موافقت چو دیدار کنید، باید که زِ دوست یاد بسیار کنید؛
2 چون بادهٔ خوشگوار نوشید به هم، نوبت چو به ما رسد نگونسار کنید.
1 * من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت، از اهل بهشت کرد، یا دوزخ زشت؛
2 جامی و بتی و بَربَطی بر لب کِشت. این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت.
1 امشب می جامِ یکمَنی خواهمکرد، خود را به دو جامِ می غنی خواهمکرد؛
2 اول سه طلاقِ عقل و دین خواهمداد، پس دخترِ رَز را به زنی خواهمکرد.
1 * گویند که دوزخی بُوَد عاشق و مست، قولی است خلاف، دل در آن نتوان بست،
2 گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود، فردا باشد بهشت همچون کفِ دست!
1 گر من ز می مُغانه مستم، هستم، گر کافِر و گَبْر و بتپرستم، هستم،
2 هر طایفهای به من گمانی دارد، من زانِ خودم، چُنانکه هستم هستم.
1 * ای صاحب فتوی، ز تو پرکارتریم، با اینهمه مستی، از تو هشیارتریم؛
2 تو خونِ کسان خوری و ما خونِ رَزان، انصاف بده؛ کدام خونخوارتریم؟
1 * ساقی غمِ من بلندآوازه شدهاست، سرمستیِ من برون ز اندازه شدهاست؛
2 با مویِ سپیدْ سرخوشم کز میِ تو؛ پیرانهسرم بهارِ دل تازه شدهاست.
1 * چون درگذرم به باده شویید مرا، تلقین ز شرابِ ناب گویید مرا،
2 خواهید به روز حَشْر یابید مرا؟ از خاکِ درِ میکده جویید مرا.
1 می خوردن و شاد بودن آیین من است، فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین من است؛
2 گفتم به عروسِ دَهْر: کابین تو چیست؟ گفتا: - دلِ خرّمِ تو کابینِ من است.