1 * گویند: بهشت و حور و کوثر باشد، جوی می و شیر و شهد و شکّر باشد؛
2 پر کن قدح باده و بر دستم نه، نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد.
1 * در پای اجل چو من سرافکنده شوم، وز بیخ امید عمر بر کنده شوم،
2 زینهار، گِلَم به جز صراحی نکنید، باشد که ز بوی می دمی زنده شوم.
1 من بی می ناب زیستن نتوانم، بی باده، کشیدِ بارِ تن نتوانم،
2 من بندهٔ آن دَمَم که ساقی گوید: «یک جام دگر بگیر» و من نتوانم.
1 روزی که نهالِ عمر من کنده شود، و اجزام ز یکدگر پراکنده شود؛
2 گر زان که صراحیی کُنند از گِل من، حالی که ز باده پُر کنی زنده شود.
1 از من رَمَقی به سعی ساقی ماندهاست، وَزْ صحبتِ خلق، بیوفاقی ماندهاست؛
2 از بادهٔ دوشین قَدَحی بیش نماند. از عمر ندانم که چه باقی ماندهاست!
1 شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی. هر لحظه به دام دگری پابستی؛
2 گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم، آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
1 چون نبست مقام ما درین دهر مُقیم، پس بی می و معشوق خطایی است عظیم.
2 تا کی ز قدیم و مُحْدَث امّیدم و بیم؟ چون من رفتم، جهان چه مُحْدَث چه قدیم.
1 گویند: بهشت و حورعین خواهدبود، و آنجا می ناب و اَنْگَبین خواهدبود؛
2 گر ما می و معشوقه گُزیدیم چه باک؟ آخِر نه به عاقبت همین خواهدبود؟
1 * تُنْگی میِ لَعْل خواهم و دیوانی، سَدِّ رَمَقی باید و نصف نانی،
2 وانگه من و تو نشسته در ویرانی، خوشتر بُوَد آن ز مُلْکَتِ سلطانی.
1 * چون مُرده شوم، خاکِ مرا گُم سازید، احوالِ مرا عبرتِ مردم سازید؛
2 خاک تن من به باده آغشته کنید، وَز کالبدم خشتِ سَرِ خُم سازید.