1 خواجه ، تُتماج باید و سر بریان سود ندارد مرا سَفَرجَل و چُکری
1 از گواز و تَش و انگشته و بهمان و فلان تا تبرزین و دبوسی و رکاب و کمری
1 هر چه کردی نیک و بد فردا به پیشت آورند بی شک ای مسکین اگر در دل نداری آوَری
1 نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف راست گویی که مگر سُخره و شاکار کنی
1 آنکه نداند همی سرود ز یاسین گیرَخ و گلدانش خسروانی بینی
1 از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و دار بوی در سرا بستان خود اندر خزان می دار بوی