1 ای طبع سازوار ، چه کردم تو را ، چه بود با من همی نسازی و دایم همی ژکی
2 وایدون فرو کشی به خوشی این می حرام گویی که شیر مام ز مادر همی مکی
1 از او بوی دزدیده کافور و عنبر وز او گونه برده عقیق یمانی
2 بماند گل سرخ همواره تازه اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
3 عقیقی شرابی که در آبگینه درخشان شود چون سهیل یمانی
4 شود گونهٔ جام باده ز عکسش ملوّن چو از نور او لعل کانی
1 به جام اندر تو پنداری روان است و لیکن گر روان دانی روانی
2 به ماهی ماند ، آبستن به مریخ بزاید ، چون فراز لب رسانی
1 کفت گویی که کان گوهرستی کزو دایم کنی گوهر فشانی
2 چو جانت از جود و رادی کرد یزدان تو بیجان زنده بودن کی توانی ؟
1 از بهر که بایدت بدین سان شبگیر وز بهر چه بایدت بدینسان تف و تاب ؟