مه روی من بخواست از کمالالدین اسماعیل ملحقات 1
1. مه روی من بخواست بعزم شکار اسب
خیز ای غلام گفت ، بزین اندر آر اسب
...
1. مه روی من بخواست بعزم شکار اسب
خیز ای غلام گفت ، بزین اندر آر اسب
...
1. ای خداوند من و مخدوم من
در ثنای تو سخن محکوم من
...
1. اسبی دارم که دور از اسبت
همواره در آرزوی کاهست
...
1. منعما شکرهای انعامت
بزبان قلم نیاید راست
...
1. غریب و خسته و درمانده ام خداوندا
ز فیض فضل، تو یک شربت شفا بفرست
...
1. دوش ناگاه نعره یی بر خاست
که دگر باره جنگ کرانست
...
1. از چه می افتد از برای خدای
آخر این قدر می توان دانست
...
1. مرا دوستی گفت قانع شو، ایرا
که همواره غمگین بود مرد طامع
...
1. داستانه ظالمی چون خوانداز دفتر کسی
مردوزن بنگر که بر جانش چه نفرینها کنند
...
1. زهی یار من نیست همتاش و الله
گرش دوست دارم بود جاش والله
...
1. ..... از ارم لطیف ترست
کعبۀ فضل و قبلۀ هنرست
...
1. ای زمین تو آسمان زحل
آستان تو قبله گاه امل
...