1 زهی یار من نیست همتاش و الله گرش دوست دارم بود جاش والله
2 ز صد ملک به سوز و سوداش حقا ز صد صلح به خشم و صفراش والله
3 برای تری لفظ و الفاظ خوبش توان گشت خاک کف پاش والله
4 تمنای وصلش همی کرد جانم خطا بود جمله تمناش والله
1 دوش ناگاه نعره یی بر خاست که دگر باره جنگ کرانست
2 مرگ دیدم بمرگ تا زنده که همی باز گشت نتوانست
3 با یکی از هنروران که بر او حل اشکال عقل آسانست
4 گفتم ای دوست باز می بینی کار عالم که چون پریشانست؟
1 مه روی من بخواست بعزم شکار اسب خیز ای غلام گفت ، بزین اندر آر اسب
2 گفتم که نیک مستی و مخمور از شراب آخر همی چه خواهی اندر خمار اسب؟
3 برداشت باز و گفت : برای شکار کبک لختی بتاخت خواهم در کوهسار اسب
4 گفتی برای پای و رکاب وی آفرید چون زلف او زبادوزان ، بیقرار اسب
1 داستانه ظالمی چون خوانداز دفتر کسی مردوزن بنگر که بر جانش چه نفرینها کنند
2 پس تو امروز آن مکن کو کرددی از ظلمها ورنه آن نفرین همه بر جان تو فردا کنند
1 ای زمین تو آسمان زحل آستان تو قبله گاه امل
2 سقف مرفوع و خانۀ معمور با وجود تا ضایع و مهمل
3 روی آئینه های گردون را عکس دیوار تو همی صیقل
4 ماه و خورشید را مقرنس تو چون دو خشتک گرفته زیر بغل
1 ای خداوند من و مخدوم من در ثنای تو سخن محکوم من
2 جاودان در زیر مهر مهر تو نرم باشد این دل چون موم من
3 روز بخشش گوهر منثور تو بی عدد چون گوهر منظوم من
4 با چنین رسم کرم کز بخششت می شود از دیگران معلوم من
1 ..... از ارم لطیف ترست کعبۀ فضل و قبلۀ هنرست
2 گنبد او کلاه کیوانست گرچه از روی وضع مختصرست
3 در ره پایداری ارکانش کرده با کوه دست در کمرست
4 نه در او روزگار را تاثیر نه بر او حادثات را گذرست
1 اسبی دارم که دور از اسبت همواره در آرزوی کاهست
2 می خسبد روز همچو شب زانک آفاق بچشم او سیاهست
3 در خاک ز بهر قوت، خاشاک می جوید ازین سبب دو تا هست
4 پوشیده پلاس و خاک بر سر پیوسته ز جوع داد خواهست
1 غریب و خسته و درمانده ام خداوندا ز فیض فضل، تو یک شربت شفا بفرست
2 چو لاله غرقه بخونم در آتش شوقت نسیم لطفی از عالم بقا بفرست
3 ببوی رحمت تو بنده کرد جان بازی بدست عفو تو پروانۀ عطا بفرست
4 اگر چه مرهم جانست زخم در ره تو ز نوش داروی رحمت نصیب ما بفرست
1 از چه می افتد از برای خدای آخر این قدر می توان دانست
2 کاثر هر قران که نحسان راست خاص در جامع سپاهانست
3 و آنچه از افتران سعدینست اثر آن بقم و کاشانست
4 تا بدانی که ترهاتست این همه تقدیر و حکم یزدانست