1 صد غمّاز مجد عبّادان قریة من وراع عبّادان
2 کژ و خون ریز در دهانش زبان راست مانند نیش فصّادان
3 سیه و سخت در زر آویزان دل او چون محکّ نقّادان
4 ناتوان گیر چون تب لرزه بی گنه کش چو تیر صیّادان
1 زهی شگرف نوالی که بر کرم فرضست به سنّت دل و دست تو اقتدا کردن
2 جهان جان شرف الدین علی که گردون را ضرورتست بدرگاهت التجا کردن
3 ز معجزات دم خلق تست عیسی وار به نو بهاران جان در دم صبا کردن
4 اگر فلک سپر حشمتت کشد در روی نیارد آتش سرنیزه بر هوا کردن
1 زین پس نبیند این دل من روی خوشدلی بر بسته کشت راه من از کوی خوشدلی
2 غمگین دلم که خوی گر درد و محنت است تا غم بود کجا نگرد سوی خوشدلی؟
3 بی بر بماند کشت امیدم از آنکه نیست آب حیات را مدد از جوی خوشدلی
4 چون مجمر ار چه سینۀ تنگم پر آتشست زین سوخته جگر ندمد بوی خوشدلی
1 ای آنکه نکرد عقل دانایی جز خدمت درگهت تمنّایی
2 وی آنکه ندید ذات پاکت را گردون هزار دیده همتایی
3 رای تو چو مهر عالم افروزی قهر تو چو چرخ عمر فرسایی
4 با دولت تو سپهر دیرینه پیریست شده زبون بر نایی
1 باقتصاد ارادت نهاد حکم خدای اساس مصلحت روزگار بر شوو آی
2 قیاس آن ز شب و روز و ماه و خورمی کن که چون یکی برود دیگری بگیرد جای
3 بروج را زپس یکدیگر طلوع بود ستارگان بتناوب شوند چهره گشای
4 و لیک بعضی ثابت ترند از بعضی بیان آن بکنم من بفکر معنی زای
1 ای دل چو نیست صبر ترا برقرار پای هان بر بساط عشق منه زینهار پای
2 سهلست پایداری تو در مقام وصل چون دست برد هجر به بینی بدار پای
3 پرگار وار سر مبر از دایره برون چون در میان نهادی پرگار وار پای
4 گر بر سر تو تیغ بود فی المثل چو کوه میدار سخت در غم آن غمگسار پای
1 دلابکوش که باقی عمردریایی که عمرباقی ازین عمر برگذریابی
2 زسوزسینه طلب آب روی،اگرطلبی که همچو شمع ازآن سوز تاج سریابی
3 زسربرون کن این حشوهای توبرتو گذر زچنبرگردون دون مگریابی
4 بآب علم بپروردرخت ایمان را نگاه کن که از آن چند باروبر یابی
1 ای بتو مملکت و ملّت را تازه گشته زنو استظهاری
2 فخر دین صاحب عادل که بشست دولت تو اثر هر عاری
3 از کتاب لطفت گل ورقی وز لباس عدوت شب تاری
4 نه چو حلم تو بود کم سخنی نه چو جود تو بود مکثاری
1 نانیست درین جهان و آبی از دیدۀ آدمی نهانی
2 نه گرسنه دیده روی این سیر نه تشنه از آن دهد نشانی
3 اسمیست بمانده بی مسمّا لفظیست از آن سوی معانی
4 این را صفتست لایذوقون و آنرا سمتست لن ترانی
1 دریغا که پژمرده شد ناگهانی گل باغ دولت بروز جوانی
2 بحسرت برفت از جهان رادمردی که بودش بر اقلیم دین قهرمانی
3 سپیده دم روز اقبال بودش بدین تیره شب خود کرا بدگمانی؟
4 دریغا چنان کامرانی که ناگه شکستند در کام او کامرانی