1 تنها هرگز نخورد خواجه در مدّت عمر خویش نانی
2 نه آنکه برد بخانه مهمان لیک او باشد طفیل خوانی
1 بگویم و نکند رخنه در مسلمانی تویی که نیست ترا در همه جهان ثانی
2 کدام پایه در اندیشه نسب شاید کرد که در مدارج رفعت نه برتر از آنی ؟
3 بروزگار تو نزدیک شد که برخیزد ز زلف ماه رخان و صمت پریشانی
4 صبا زهمرهی عزم تو همین اندوخت که در زبانها معروف شد بکسلانی
1 جهان کرم پادشاه شریعت که هستت بر اقلیم دین شهر یاری
2 تو آن سرفرازی که فیض بنانت بریزد همی آب ابر بهاری
3 تو آنی که روی قدرت توانی که پیشانی شیر گردون بخاری
4 تو آن فیض بخشی که در روز جودت چو کان گشت دریا زبس خاکساری
1 بزرگوارا در انتظار بخشش تو نمانده است مرا بیش از این شکیبایی
2 سه شعر رسم بود شاعران طالع را یکی مدیج و دوم قطعۀ تقاضایی
3 اگر بداند ثنا و اگر نداد هجا ازین سه گانه دو گفتم، دگر چه فرمایی؟
1 مرا دلیست ز انواع فکر سودایی که هیچ گونه رهش نیست سوی دانایی
2 سرش ز دایره بیرون و پایش از مرکز چو چرخ مانده معلق ز زیر بالایی
3 گهی حوالت دادوستد بطبع کند گهی بچرخ کند نسبت توانایی
4 گه از خیال مُشَعبِداسیربلعجبی گهی ز ساده دلی در جوال قرایی
1 ای زیاد دهنت در لب جان شیرینی وی گرفته ز لبت کام جهان شیرینی
2 شکر است؟آب حیاتست؟ لبست آن؟ جانست؟ خود ندانم که چه چیز است بدان شیرینی
3 هر کجا چهرۀ تو سفرۀ خوبی گسترد دهنت آورد آنجا بمیان شیرینی
4 بندۀ آن لب لعلم که بشیرین کاری آورد بیرون زان غالیه دان شیرینی
1 ما ترا حرمتی اگر داریم نه ز اندیشه ییست یا بیمی
2 یا اگر خود تو گنج قارونی از تو داریم چشم بر سیمی
3 ما خود از روی مردمی خواهیم که ترا می کنیم تعظیمی
4 همه ریشت بکون سگ گفتیم چون تو درخشم می شوی نیمی
1 شاعران خوش حریفکان باشند با من آخر چرا حریف بیی؟
2 هر که قوّاد لطفکی دارد چیست موجب که تو لطیف نیی؟
3 ملحدانرا ظرافتی باشد تو بدین ملحدی ظریف نیی
1 ای نسیم لطفت عنبر سای وی زلال کرمت جان افزای
2 همچو دست تو بگوهر پاشی سر کلکت شده انگشت نمای
3 التفات نظرت مایۀ بخت سایۀ عاطفتت فرّ همای
4 تا همی کوه شکافند بتیغ لشکر سنگ دل آهن خای
1 ای ز دستت آز را سرمایهای ذکر حاتم با کفت افسانهای
2 ذات پر معنیّ تو اندر جهان صورت گنجیست در ویرانهای
3 آشکارا پیش ذهن و خاطرت هرکجا در غیب پنهان خانهای
4 هست در دور کف دریا کشت هفت دریا کمتر از پیمانهای