1 ندانم غنچه را بلبل چه گفتست که بس خونین دل و چهره کشفتست
2 مگر رازی که او را با صبا بود یکایک فاش در رویش بگفتست
3 تو گویی آتش افتادست در خار ز بس گلها که از گلبن شکفتست
4 بجز در حلقۀ لاله نیایی گهر هایی که چشم ابر سفتست
1 هر کرا دل باختیار خودست آرزوهاش در کنار خودست
2 غمگساری ندارد و عجب آنک هم غم یار غمگسار خودست
3 گله از دوست چون کنم که مرا همه رنج از دل فکار خودست؟
4 دوست را هر که بهر خود خواهد او نه عاشق که دوستار خودست
1 زهی در حسرت آن چشم مخمور فتاده نرگس سرمست رنجور
2 سخن در لعل تو عقلست در جان قدح در دست تو نور علی نور
3 روانروا در خوشی لعل تو مایه فلک را در جفا خوی تو دستور
4 بهار آمد، چه داری؟ خیز کاکنون نباشد مردم هشیار معذور
1 ماه رویا ز غمت یک دم نیست که چو زلف تو دلم در هم نیست
2 زلف و بالای تو تا هم پشتند پشت و بالای کسی بی خم نیست
3 غم تو می خورم و شادم از آنک هر کرا هست غم تو غم نیست
4 دست در دامن زلف تو که زد؟ که دل او چو رخت خرّم نیست
1 ترا یک ذره خود پروای ما نیست بنیک و بد دلت را رای ما نیست
2 چه بد کردم که بر خاک در تو سگانرا هست جای و جای ما نیست
3 فراوان عاشقان درای ولیکن بدلسوزی یکی همتای ما نیست
4 چه سازم چارة وصلت چه دانم که این معنی بدست و پای ما نیست؟
1 دل غنچه را باز این غم گرفتست که پشت بنفشه چرا خم گرفتست
2 نقاب از رخ او بخواهد گشودن صبا غنچه را زان فرادم گرفتست
3 چمن را خط سبزه منشور ملکست که اقلیم شادی مسلّم گرفتست
4 مگر چشم من دید در خواب نرگس که چشمش ز چشمم چنین نم گرفتست
1 نیکویی بیش از آن نمی باید فتنه اندر جهان نمی باید
2 راست اندازۀ دلم دارد تنگ تر زان دهان نمی باید
3 لبکی داری آن چنان کانصاف جز لب من در آن نمی باید
4 زلف شوریده رامکن در بند کان خود الا چنان نمی باید
1 خیز در ده شراب گلگون را شادی اندرون و بیرون را
2 آن چنان مست کن ز باده مرا که ندانم ز کوه هامون را
3 چون ز باده سرم شود گردان نارم اندر شمار گردون را
4 خون من خورد چرخ ساغر شکل باز خواهم ز ساغر آن خون را
1 شب نیست کم ز هجر تو صد غم نمی رسد اشکم بچار گوشۀ عالم نمی رسد
2 اندر تو کی رسم؟ که نسیم سحرگهی در گرد آن کلالۀ پر خم نمی رسد
3 در چشم من برست قد سرو پیکرت زان پلک چشمهام فراهم نمی رسد
4 از بس که خاک کوی تو دردیده ها کشند جز گرد از او بدین دل پر غم نمی رسد
1 آه کان قاعدۀ وصل چنان هم بنماند زان همه عیش و طرب نام و نشان هم بنماند
2 اشک من خود سپری بود و لیکن گه گاه مددی بود ز خون دل و آن هم بنماند
3 جان بسی کدم و در سینه همی پروردم غم عشق تو نهان، لیک نهان هم بنماند
4 گه گهم از تو بدی زخم زبانی بدروغ خود باقبال من آن زخم زبان هم بنماند