1 زهی دلگشا قصر خاطرپسند ز کرسی تو شأن رفعت بلند
2 ترا می رسد از سر کبر و ناز که در روی قارون کنی پا دراز
3 اساس متینت درین خاکدان بود لنگر کشتی آسمان
4 قوی دل بود عالم خاک ازو نشان می دهد غور ادراک ازو
1 زهی دلنشین قصر خاطر فریب غم از دلربائی بسان شکیب
2 زدیوار تو عکس گلهای باغ نماید چو ز آئینه عکس چراغ
3 درون و برونت بسان حباب سراپا لطافت تمام آب و تاب
4 حباب مربع اگر دیده کس بدریای هستی تو باشی و بس
1 در دامن کوه عیش احباب کامل آمد چو می به مهتاب
2 برگ عشرت ببر چو گلبن پا در گل و گل بسر چو گلبن
3 بگذشته گل از گل سر جمع ماننده دود بر سر شمع
4 چون خامه سه دستگیر باید تا از گل تیره پا بر آید
1 کسی را بخت چون بردارد از خاک ره سیلاب را بندد ز خاشاک
2 در آتش تخم امید ار بکارد گلش بیش از شرر سر را بر آرد
3 همه پای کسان او را نوید است بهر در هر چه قفل او را کلیدست
4 بصد زنجیر اگر پیوند دارد گشادی لازم هر بند دارد