1 زهی قصری که گردونت دهد باج سخن را برده تعریفت بمعراج
2 زشوق دیدن ایوانت خورشید نخوابد همچو طفل اندر شب عید
3 ملایک بال بر سقفت کشیده بطاقت شیشه افلاک چیده
4 کشیده طاقت از همت نشانست کمان قدرت بازوی خانست
1 زهی دولتسرای آتش افروز فروغ تو جهان را صبح نوروز
2 رخ افلاک را آئینه بامت چراغ اختران روشن زجاهت
3 ز شأن تست گر چرخت ببالاست بضبط مغز بالا پوست از جاست
4 نمود از رفعت شأنت عیانست مگر خشتت ز خاک سر کشانست
1 ندارد شش جهت چون این مثمن که باشد هفت چرخش زیر دامن
2 ملایک چون کبوتر بر رواقش ثریا کوزه نرگس بطاقش
3 صفای هشت خلد از وی عیانست که هر رنگش ز پا جنت نشانست
4 ندیدم گرچه گردیدم ز آفاق چنین هشتی که باشد در جهان طاق
1 نشیمن که دید اینچنین دلپذیر که در هفت اقلیم شد بی نظیر
2 بوسعت جهان همسر او نگشت که رکن جهان چارو او راست هشت
3 مسرت فزا، دلگشا، دلنشین غبار درش آبروی زمین
4 قضا ریخت در قالب خشت جان که حیفست از خاک ترکیب آن
1 کلید سخن را چو پیدا کنم در وصف دولتسرا وا کنم
2 زبانی ز همت بلندان بوام بگیرم که گویم ز قدرش کلام
3 سر رفعت و پای بنیاد او که عرش آشنا شد بامداد او
4 سراپا چو طوبی است راحت فزا چو زلف سیه سایه اش دلربا
1 دگر بخت از در یاری برآمد بشهرستان عیشم رهبر آمد
2 ره و رسم جفاجویان دگر شد کسی کو بود رهزن راهبر شد
3 بگلزاریم طالع رهنما گشت که با خارش بود صد رنگ گلگشت
4 چه بستانی است دست عیش گلچین که شهری را زیک گل کرده رنگین
1 زهی دلکش بنای چرخ پایه جهان از آب و رنگت برده مایه
2 بهار بوستان آفرینش نظر باز جمالت چشم بینش
3 فتد عکست چو در آئینه صبح نگنجد مهر خور در سینه صبح
4 صفاپور از تو زیبا روزگارست بهار از پهلوی گل نامدار است
1 زهی دلربا قصر آراسته بدل بردن چرخ برخاسته
2 کند آسمان چو تماشای تو ستون وار بر سر دهد جای تو
3 درون و برونت تجلی سرشت شده صرف تو آب و رنگ بهشت
4 سپهرت زبس دلربا دیده است بگرد تو چون حوض گردیده است
1 زهی از تو روی طراوت سفید صفا را ز تو گرم کشت امید
2 سرور دل و راحت جان توئی بعالم قدمگاه پاکان توئی
3 بوارستگی طبع همدم ز تست سبکباری اهل عالم ز تست
4 بسویت گذر هر که افکنده است لباس علایق ز بر کنده است