1 با آنکه فتاده ام به راهش چون گرد یکبار به سهو هم مرا یاد نکرد
2 هی هی چه بلا شوخ دل آزار است او الله چه بی مروت است آن بی درد
1 حیف از صنمی که زشت کردار بود با هر خس و خاریش سروکار بود
2 از نعمت حسنش مطلب کام مراد گندم گونی که نان بازار بود
1 افسوس که شد به دل بهارت به خزان مغلوب جنود کفر گردید ایمان
2 عزم سفری ز کشور دل دارد حسن تو ز خظ برزده دامن به میان
1 در هند که دیده را غبارش مددی است هر قبضهٔ خاک خلد را دست ردیی است
2 هر سو طاووس مست بر نخل بلند همچون سبد گل بسر سرو قدی است
1 حیف است اگر ز دخت رز جویی کام کاین فاحشه باشد از ذوات اعلام
2 تا کی سر خود به پای خودخواهی سود تا چند کشی است منت این گوده حرام
1 زان عارض لاله گون و آن خال بنفش نه فکر کلاه دارم و نه غم کفش
2 با آن سر مژگان دل خونین مرا باشد پیوسته صحبت مشت و درفش
1 عقلت ای شیخ بر ریا افزوده است در چشم تو هر زشت نکو بنموده است
2 شیطان تو عقلیست که در سر داری بر گنبد ستار تو دیو آسوده است
1 نواب کزو رواج جود و کرم است سرهای سران پیش بزرگیش خم است
2 در سایهٔ عدلش همه را آرام است جز من که مرا دوری از آن در ستم است
1 در زیر فلک جای دل آسایی نیست هر جا که روی به غیر غوغایی نیست
2 از طعن خلائق ار مفر می جویی عزلتکدهٔ سکوت بدجایی نیست
1 نیرنگ ز بس زلف گرهگیر تر است دام و دانه ز خویش زنجیرتر است
2 کی سیر ز جان شود بیک زخم دلم زین آب برنده ای که شمشیر تراست