1 افسوس که شد به دل بهارت به خزان مغلوب جنود کفر گردید ایمان
2 عزم سفری ز کشور دل دارد حسن تو ز خظ برزده دامن به میان
1 طعن این همه بر چرخ ستم پیشه مزن با دست و زبان سنگ بر این شیشه مزن
2 زشت است مذمت جهان زاهل جهان شاخی که نشسته ای بر آن تیشه مزن
1 جویا خود را به شعر مشهور مکن بسیار ازین مقوله مذکور مکن
2 باشد نمک صحبت احباب سخن بی قاعده اش صرف مکن شور مکن
1 غرق است به بحر جرم تا گردن من شرمنده بود دلم ز بد کردن من
2 ای کاش که هر نقش قدم چون سوزن چاهی شود از بهر فرو رفتن من
1 ای آنکه دلت گشته ز امساک تو خون نبود دهنت از تو به نانی ممنون
2 تا بستاند لقمه ز دستت از حرص آید فم معده از دهانت بیرون
1 گویند مدام عارفان آگاه کاندر خلق است جلوهٔ سراله
2 نقصی به علوشان گردون نرسد هر چند که خویش را نماید در چاه
1 انگار که بیش از همه شد ثروت تو افزون ز کریمان جهان همت تو
2 با عالم ریش گاو اگر می سازی از هیچ خری کم نبود دولت تو
1 ای پشت پناه اهل ایمان در تو تو قنبر قنبری و من قنبر تو
2 باشد از سایه ات هما فیض اندوز تا سایهٔ مرتضی بود بر سر تو
1 ماند روش کبک به لغزیدن تو منت به زمین نهد خرامیدن تو
2 لحم و شحم است بسکه سر تا پایت آغوش نظاره پر شد از دیدن تو
1 دل خون شدم از نگاه دزدیدن تو وز دامن اختلاط بر چیدن تو
2 از لذت آشتی خبر یافته ای پیداست ز لحظه لحظه زنجیدن تو