1 ایدل چو زوصل یار مأیوس شدی با محنت و درد هجر مأنوس شدی
2 پا تا به سرت گشته نهان در گل داغ گلشن تن خود به رنگ طاووس شدی
1 افسوس که فیض از دل آگه نبری راهی به خود از همت کوته نبری
2 از خویش برون خرام و در منزل باش ناکرده سفر ز خود به خود ره نبری
1 عشق جانکاه را ز دستت ندهی هشدار این راه را ز دستت ندهی
2 در ناله بکوش تا نفس در قفس است سررشتهٔ آه را ز دستت ندهی
1 نسبت به خودت عقل و تمیزی ندهی یعنی در قیمتت پشیزی ندهی
2 فردا بازار خودفروشی است کساد امروز بهار خویش چیزی ندهی
1 ایدل تا کی به گل رخان یار شوی بینم که تو هم چو دیده خونبار شوی
2 آشفتهٔ حسن بد بلایم کردی یارب به بلای بد گرفتار شوی