1 ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم همچو قندیل ز طاق حرم آویخته ایم
2 بر نداریم ز مژگان کجت دست امید همچو خون در دم تیغ ستم آویخته ایم
3 آشنای تو بود هر که ز خود بیگانه است رام عشقیم و به دامان رم آویخته ایم
4 لرزد از دهشت ما شعلهٔ دوزخ بر خویش تا که در دامن لطف و کرم آویخته ایم
1 در دیار همتم فرش است گوهر بر زمین افکند یاقوت را دستم چو اخگر بر زمین
2 در هوای عل میگونش شراب رنگ گل ترسم از موج تپش ریزد ز ساغر بر زمین
3 می رسد افتادگان را فیض عالی همتان پرتو افکن گشته دایم مهر انور بر زمین
4 تا قیامت برنخیزد همچو نقش پا ز جای چون به روز عجز ما افتد ستمگر بر زمین
1 به سعی در طلبش راه جستجو سر کن می دگر ز گداز نفس به ساغر کن
2 حدیث ریختن خونم از تو کس نشنید از این شراب برای شگون لبی تر کن
3 به سینه داغ تو زان بیشتر که نیک شود به کاو کاو سر ناخنش نکوتر کن
1 کبود از بوسه امشب لعل آن رشک پری دیدم گل شفتالوی این باغ را نیلوفری دیدم
2 بود در دیده ام افتادگی را رتبهٔ دیگر زمین را بر فراز عرش و کرسی برتری دیدم
3 نهان در زنگ کلفت تا به کی باشد دلم، زاهد! من این آیینه را از موج روشنگری دیدم
4 به روی آتش دل همچو مویی جسم زارم را بسی شبها فکندم تا نشان از آن پری دیدم
1 بستهٔ خود بودم از فیض ریاضت وا شدم برگداز خویش تا بستم کمر، دریا شدم
2 بستن لب، بال پرواز است مرغ ناله را تا خموشی پیشه کردم، بیشتر رسوا شدم
3 گشته ام دیوانه تر تا سوختم داغ جنون لاله سان گنجینه دار مایهٔ سودا شدم
4 زان می ام جویا که در کام دل امشب ریختند فارغ از اندیشهٔ دنیا و مافیها شدم
1 چراغ دودهٔ مجد و علا امام حسین فروغ دیدهٔ شیر خدا امام حسین
2 غریق لجهٔ کرب و بلا، شه مظلوم شهید تشنه لب کربلا امام حسین
3 بسی چشیدی از اشرار ز هر محنت و غم بسی کشیدی از اغیار یا امام حسین
4 چها رسید ز بیداد و جو زادهٔ هند به پارهٔ جگر مصطفی امام حسین
1 گر چنین در ضعف دایم بگذرد احوال من مو برآرد دیدهٔ آیینه از تمثال من
2 با کدورت بسکه بگذشت از غمت احوال من در گذشتن سایه در پی داشت ماه و سال من
3 گردهٔ تصویر برخیزد غبار از تربتم شد نهان در پرده های دل ز بس آمال من
4 نور شمع جان مرا در پرده هستی ازوست می شود فانوس بزم آیینه را تمثال من
1 شمعی که مرا روشنی جان تن است آن زینت ده هر محفل و هر انجمن است آن
2 دردی که رسد از تو چو جان است عزیزم داغی که ز دست تو بود چشم من است آن
3 در موج لطافت شده پنهان تن سیمش گل پیرهنان! نکهت گل پیرهن است آن
4 گردد ز نسیم دم سردم متبسم ای همنفسان غنچهٔ گل یا دهن است آن
1 ریخت مژگانت که ویرانی بود آباد ازو یک بغل چاکم به رنگ غنچه در دل داد ازو
2 بسکه با درد فراق دوستان رفتم به خاک تربتم را گر بیفشاری چکد فریاد ازو
3 دل خرابی را غمی امشب عمارت می کند کاشیان جغد را محکم بود بنیاد ازو
4 درد عشق خوبرویان هر قدر باشد کم است آنقدر غم کو که گردد خاطر کس شاد ازو
1 دور از تو زبسکه بی دماغم داغ دل شب بود چراغم
2 از درد چسان رهم که در تن چون شمع دوانده ریشه داغم
3 عشقم چو نهاد داغ بر داغ از جوش نشاط باغ باغم
4 از فیض خیال او چو طاؤس هر جا باشم میان باغم