آثار جویای تبریزی

صفحه 97 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 خیال ساغر چشم تو کرده مدهوشم نگاه ناز به دوش برده از هوشم

2 اسیر عشق توام لب به ناله نگشایم چو غنچه در بغلم آتش است و خاموشم

3 به روی کار خود از گریه می دهم آبی بهار عنبرم از اشک خویش در جوشم

4 هرگز نشد به ساغر می آشنا لبم چون جام گل ز خون دل خود لبالم

1 ما منت مرهم به جراحت نپسندیم بر زخم جگر سوختهٔ داغ تو بندیم

2 چون غنچه بود خرمی ما ز غم عشق تا دل به ره دوست نبازیم، نخندیم

3 سوزیم گه دیدن اغیار به رویت در دفع گزند نظر بد چو سپندیم

4 ماییم که با دیدهٔ دایم نظرباز از حلقهٔ بگوشان خم زلف کمندیم

1 زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم زگریه بادهٔ ناب چکیده ای دارم

2 گل بهشت قناعت بود سرافرازی چو کوه، پای به دامن کشیده ای دارم

3 هوای باغ و سر گلشنم چو بلبل نیست دل به کنج قفس آرمیده ای دارم

4 به کام من بود امروز لعل تو خط یار هزار شکر شراب رسیده ای دارم

1 چنان ز زشتی کردار خود خجل شده ام که غرق آب و عرق گشته مشت گل شده ام

2 چنان به خویش فرو رفته ام که پنداری چو غنچه گوی گریبان چاک دل شده ام

1 امروز چون توان به مدارا گریستن باید چو ابر دجله و دریا گریستن

2 در ماتم حسین علی گر نریزی اشک بر حال خویش گریه کن از ناگریستن

3 کارم در این غم است چو شمع سر مزار دوری ز خلق جستن و تنها گریستن

4 چون دام ماهی از همه تن چشم تر شوی خواهی به مدعای دل ما گریستن

1 ساعد او می زند بر شمع کافور آستین دست حسنش می فشاند بر رخ حور آستین

2 بسکه روشن گشته بر دستم چراغ داغ عشق شد بسان پردهٔ فانوس پرنور آستین

3 می شود چون صبح روشن از فراغ روی او بر چراغ مرده افشاند گر از دور آستین

4 از لباس ظاهری یک ذره ای باطن بگیر!‏ دست تا موجود باشد نیست منظور آستین

1 تو و مستی و ناز و عشوه و مغرور خود بودن من و بی طاقتی و راه صحرا و نیاسودن

2 من و گریان چو ابر از غم، من و نالان چو نی هر دم تو و خندان به رنگ گل، تو و پیمانه پیمودن

3 به ضبط خویش تا کی غنچه می مانی، که در آخر به خون دل چو برگ لاله باید دامن آلودن

4 اسیر شعلهٔ حسنی که در بزم تماشایش صدای دل شکستن آید از مژگان بهم سودن

1 دل آگاه آزاد است از اندیشهٔ مردن چراغ طور عرفان را نباشد بیم افسردن

2 رمیدن باعث الفت شود روشن روانان را که موج آغوش بگشاید ز هر پهلو تهی کردن

3 بود دایم دلش ز اندیشهٔ روز حساب ایمن شعار هر که باشد در جهان بر خویش نسپردن

4 ز بس هر ذره ام را شوق استقبال او باشد چو شمعم داغ دل از جای خیزد یک سر و گردن

1 ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم نیاید چون پر ناوک بهم صفهای مژگانم

2 چه شد درهم شکست ار بار عصیان استخوانم را گزم تا از ندامت لب سراپا عقد دندانم

3 مرا کی باز دارد تنگی میدان ز بیتابی میان بیضهٔ فولاد چون جوهر پر افشانم

4 چنان برداشت عشق از پیش چشمم عیب رسوایی که باشد عشق شیشهٔ ناموس زیب طاق نسیانم

1 شب پا نهد چو مست می ناب بر زمین ریزد ز نقش پا گل مهتاب بر زمین

2 پر گرد کلفت است ز بس سینه، می رود اشک از دلم به دیده چو سیلاب بر زمین

3 بحریست موجزن سر کویش ز بس افتاد بر روی یکدگر دل بیتاب بر زمین

4 جویا ز سیل کوه بدخشان فزون بود ریزد دلم ز دیده چو خوناب بر زمین

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی