1 ننگ منت بر نتابد همت مردانه ام می رسد از آب خود مانند گوهر دانه ام
2 همتم هرگز نشد خجلت کش احسان کمی هیچگه از ریزش باران نشد تر دانه ام
3 می رساند رزق ما هر جا بود خود را به ما همچو مور از خویش بیرون آورد پر دانه ام
4 من که از طور تجلی شعله افروز دلم کی گذارد برق بی زنهار پا بر دانه ام
1 لخت لخت از یاد رویت شد دل بی کینه ام عاقبت از شوخی عکست شکست آیینه ام
2 پنجهٔ عشقت درونم را ز بس کاویده است پردهٔ فانوس شمع دل شد آخر سینه ام
3 خصم سرکش را شکست از سینه صافی می دهم سنگ خارا را نماید توتیا آیینه ام
4 کی بود در خصمی ما اختیاری چرخ را در دلش همچون شرر در سنگ باشد کینه ام
1 نخواهد کرد گردون بعد از این آهنگ جنگ من که باشد کوکبش بر پیکر آثار خدنگ من
2 به صد بی تابی پروانه گرد شمع رخساری به بال دل تپیدین می پرد طاووس رنگ من
3 زداید کلفت از دلم یاد بناگوشی هوای صبح می خواهد دماغ نیم رنگ من
4 ز هر موج هوا طاووس سرمستی به رقص آرد چو در پرواز آید گرد راه شوخ و شنگ من
1 گلگشت چارباغ برو دوش کرده ایم سیر بهار گلشن آغوش کرده ایم
2 تا بر رخت چو آینه بگشوده ایم چشم در خاطر آنچه بود فراموش کرده ایم
3 جز گوش دل به داد اسیران که می رسد؟ اظهار شکوه با لب خاموش کرده ایم
4 در سر همیشه جوش زند بادهٔ هوس خود را خراب ساغر سرجوش کرده ایم
1 اصلا بمی شکایتی از غم نکرده ایم هرگز ز زخم شکوه به مرهم نکرده ایم
2 ما در مصاف همدم شمشیر جرأتیم بازوی عجز پیش کسی خم نکرده ایم
3 پیوسته تلخ کام نشاط است امید ما ما لب چشمی ز چاشنی غم نکرده ایم
4 تنها ز دل بخون تمنا طپیده ایم بیگانه را به راز تو محرم نکرده ایم
1 در چمن با درد عشقت گر دمی منزل کنم برگ برگ غنچه ها را لخت لخت دل کنم
2 نیست آسان در غمش سامان درد اندوختن نقد داغ دل به صد خون جگر حاصل کنم
3 یاد معشوق ز خاطر رفته ذوق دیگر است در تلاشم کز تو خود را لحظهای غافل کنم
1 ساز شد در پردهٔ خاموشی آخر جنگ من با صدای دل طپیدن شد بلند آهنگ من
2 بی لب لعل تو عکس چهره ام در جام می سودهٔ الماس ریزد از شکست رنگ من
1 از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام همچو نقش پا ندارم بام و در، ویرانه ام
2 بسکه در بزمش زحیرت خشک برجا مانده است موج صهبا چون رگ سنگ است در پیمانه ام
3 روزی هر کس بود در خورد استعداد او می نویسد بر صدف گردون برات دانه ام
4 تا ز داغ آن گل رو سوختم فانوس وار شد عبیر پیرهن خاکستر پروانه ام
1 آن ملاحت راست در مستی ثناگستر لبم شور صد دریاست با هر قطرهٔ می بر لبم
2 فیض سرمستیم از خمخانهٔ دل می رسد همچو موج از پهلوی دریاست دایم بر لبم
3 آشنا گردید در مستی به کنج لعل یار کام خود برداشت در این نشئه از کوثر لبم
4 می کنم قالب تهی چون شیشهٔ خالی مدام لحظه ای گر دور افتد از لب ساغر لبم
1 ز بیدردان مرا وا می نماید زخم پنهانم که لبهایش بهم چسبیده از شیرینی جانم
2 به رنگ صبح شد پاشیده از بس در دل شبها خیال حسن پرشورش نمک در چشم حیرانم
3 ز بس دارد طراوت نوبهار حسن رنگینش نماید خاک را گل سایهٔ سرر خرامانم
4 ز بیدردانم از من شکوه ای گر کند جویا همیشه با دل پرخون به رنگ غنچه خندانم