1 من که از جوش تجلی رشک نخل ایمنم پرتو شمع است چون فانوس گرد دامنم
2 نیست دمسازی ترا مانند من ای عندلیب یا تویی هنگامه رنگین ساز گلشن یا منم
3 درمندی خوی بد را می کند زایل ز طبع می شود از فیض عشق آخر پری اهریمنم
4 من که می سوزد دلم در یاد شمع عارضی نیست غیر از نور چون فانوس در پیراهنم
1 در سراغ تو غبار رم عنقا گشتیم عاقبت در طلب افسوس که رسوا گشتیم
2 خاطری نیست که محنتکدهٔ دردت نیست در سراغ تو بسی در دلها گشتیم
3 منصب محرمی یاد تو داریم امروز ساکن غمکدهٔ دل چو سویدا گشتیم
1 نیست جای پانهادن بر زمین پرگل است امروز سرتاسر زمین
2 بسکه بار منت زلفت کشد می گدازد نافه آهو بر زمین
3 در غمش از تندباد آه ما باخت همچون آسمان لنگر زمین
4 لاله و گل می دهد بوی کباب تا شد از یک قطره اشکم تر زمین
1 فزونتر گردد از زهد ریایی نخوت مردم کدوی باده بر خود بند تا خود را نسازی گم
2 گره از رشتهٔ تقدیر نگشاید اگر جویا سراسر پنجهٔ سعی تو یک ناخن شود چون سم
1 خضر نتوانست نرد عشق آسان باختن باید اول در قمار عاشقی جان باختن
2 دل به یادش ده که در نرد مروت خوشنماست دیده و دانسته بازی را به مهمان باختن
3 کوس شهرت می زنی زین طبل در زیر گلیم تا به کی پوشیده ماند عشق پنهان باختن
4 می توان کردن چو تحصیل زر از زر عیب نیست زندگی در جستجوی آب حیوان باختن
1 صحبت بی نفاق یاران کو گل بی خار این گلستان کو
2 مرض بیغمی شفا طلبست آب نیسان چشم گریان کو
3 سر و سامان عاشقیم کجاست سر گرفتم بجاست سامان کو
4 از شراب و کباب محرومیم دل بریان و چشم گریان کو
1 از عاشقان چه گویم و صبر و توانشان خندان بود چو لاله دل خونفشانشان
2 رفتم پی سراغ دل و دیده یافتم در انتهای وادی وحشت نشانشان
3 عشاق را شکست غم از بس رسیده است عقد گهر شده قلم استخوانشان
4 رسیده است به جایی عروج مستی من که گشته درد می ناب گرد هستی من
1 تا به معراج فنا یعنی شهادتگاه عشق بال و پر از شعله مانند شرر می خواستیم
2 شوخ چشمی را ز حد برداشت شمع بزم یار ما چراغ خلوت از خود چون گهر می خواستیم
3 حسن پاک آفتابم در خور هر دیده نیست دیده ای از چشم شبنم شسته تر می خواستیم
4 تا بکام دل توان خندید جویا غنچه وار در بهاران از خدا یک مشت زر می خواستیم
1 چون شمیم غنچه آیی گر ز قید دل برون سیر عالم می کنی نارفته از منزل برون
2 نام رسوایم نگین را چون به خاطر بگذرد سینه را چندان کند تا افکند از دل برون
3 سرو امیدت در اندک فرصتی بالا کشد گر توانی آمدن از بند آب و گل برون
4 در دل هر کس که ذوق سیر راه هستی است بال شوق افشان رود از خویش چون بسمل برون
1 نیست تنها بیرخت دشمن گریبان نالهام رخنه اندازد جرسآسا به دامان نالهام
2 همره من گر شوی در گلستان جوش گل است غنچه را از بس کند خاطر پریشان نالهام
3 لخت دل با خون حسرت بس که ریزد هر طرف بیتکلف کرده عالم را گلستان نالهام
4 رخنه میاندازدش چون غنچه در جیب و بغل گر رساند چرخ را دستی به دامان نالهام