1 پرتو افکن گشت رخسار تو تا در آینه مضطرب چون مهر تابان شد صفا در آینه
2 هیچ کس از صاف باطن عیب بی رویی ندید می نماید صورت این مدعا در آینه
3 چهرهٔ ما بسکه پر گرد غبار کلفت است روی بر دیوار دارد عکس ما در آینه
4 داشتن چشم نگاه از نرگس او سادگیست او که نتواند ببیند از حیا در آینه
1 به جام لاله می رنگ تا بود در کوه بنوش می به دف و چنگ تا بود در کوه
2 بده به سختی ایام دل که مینا را نمی رسد خطر از سنگ تا بود در کوه
3 چنان ر شعلهٔ آهم فضای دهر پر است که نیست جا به شرر تنگ تا بود در کوه
4 کمال مرد عیان گردد از جلای وطن که نیست آینه جز سنگ تا بود در کوه
1 نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه مطلع خورشید زیبد در بیاض صبحگاه
2 بس بود روزی که روها از گنه گردد سیاه برگ عیش اهل ندامت را زبان عذرخواه
3 می نماید فیض جمعیت ضعیفان را قوی کاروان مور زنجیر است چون افتد به راه
4 عیب نخوت بر نتابد طینت اهل کمال ماه نو از ناتمامی کج نهد بر سر کلاه
1 چو شمع بزم حسن روستایی رود آخر به چشم از خودنمایی
2 یک امشب شمع خلوتخانه ام باش که باشد آشنای روشنایی
3 به گرد معنی بیگانه می گرد بخواهی با سخن گر آشنایی
4 به رنگ غنچه در کسب هواکوش دگر دریاب فیض دل گشایی
1 کشید شور جنونم سوی بیابانی که نه فلک بودش گرد طرف دامانی
2 ز من غزال هوس کرده صد بیابان رم دلم به سینه چو شیری است در نیستانی
3 شب وصال چه حاجت به باده پیمایی بس است باده و نقلم لبی و دندانی
4 دلم ز یاد نگاهش به خویش می لرزد هزار خنجر مژگان و او، من و جانی
1 چون سر راه تو گیرم دادخواه از دست تو گویی این نالش ز دست کیست آه از دست تو
2 از فشار پنجهٔ جورت چه مالشها نیافت ار دلم رحمی که خون شد بیگناه از دست تو
3 نور رخسار تو شب را کرده روشنتر ز روز اوفتاد از بام گردون طشت ماه از دست تو
4 بس که رنگین است چون گل از حنا سرپنجهات رشتهٔ یاقوت برگردد نگاه از دست تو
1 دل می بردم غنچهٔ خندان تو جتی جان می دهم خندهٔ پنهان تو جتی
2 در دم چو اثر کرد در او منصب دل یافت در پهلوی من غنچهٔ پیکان تو جتی
3 بیهوشی ام از نشئهٔ سرجوش طهور است باشد می و نقلم لب و دندان تو جتی
4 صدمرتبه افسرده تر از اشمع مزار است گر نیست دل سوخته سوزان تو جتی
1 به چشمم موج می دور از تو شمشیر است پنداری تبسم بر لب گل خندهٔ شیر است پنداری
2 ز درد جوهر فریاد بلبل دل دو نیم افتد چمن را خرمی از آب شمشیر است پنداری
3 ز بس سنگین ز گرد کلفت خاطر بود آهم چنان بر دست و پا پیچد که زنجیر است پنداری
4 خزان به شدن را دست یغمایی بر او نبود گل داغ دل از گلهای تصویر است پنداری
1 به زر نگین صفت از بس دل تو بند شده چو سکه نام تو از روی زر بلند شده
2 در این محیط که موجش کمند صید بلاست حباب وار دل ما به هیچ بند شده
1 مستور گشت رویش زیر نقاب نیمی گویی که منکسف شد از آفتاب نیمی
2 چون برگ لاله را هر لخت دلی ز داغت خون گشته است نیمی، گشته کباب نیمی
3 در حیرتم که چون رفت از خط تمام حسنش بایست گردد آن رو بی آب و تاب نیمی
4 در دور رخ خط او نام خدا چو ماه است بیرون ابر نیمی، زیر سحاب نیمی