1 دولت اگر ز پهلوی خست هوس کنی اندیشهٔ شکار هما با مگس کنی
2 دل بسته هوایی، از آنرو ز بال و پر خود را به رنگ غنچهٔ گل در قفس کنی
3 آن لحظه راز داری عشقت مسلم است کز گرد خویش سرمه به کام جرس کنی
4 پرباد نخوت است دماغت چو گردباد دل خوش عبث ز پیروی خار و خس کنی
1 ای من فدای نام تو یا مرتضی علی من بندهٔ غلام تو یا مرتضی علی
2 برگشت آفتاب به حکم تو بارها گردد فلک به کام تو یا مرتضی علی
3 سر تا بپای گوش شود همچو گل کلیم تا بشنود کلام تو یا مرتضی علی
4 ریزم چو غنچه می به گریبان اهل حشر گردم چو مست جام تو یا مرتضی علی
1 به دنیا پشت پا زن تا شه روی زمین باشی وز آن دل کز جهانش کنده ای صاحب نگین باشی
2 قضا را نیست پروایی ز شادی و غم دلها چرا تا می توان خرسند بود، اندوهگین باشی؟
3 در اندام تو صورت بسته از بس معنی خوبی به هر کس برخوری چون شعر رنگین دلنشین باشی
4 نمی آیی برون از عهدهٔ یک سجدهٔ شکرش به رنگ ماه نو از پای تا سر گر جبین باشی
1 گشتم اسیر نوگل بلبل ندیده ای از گرد راه بی خبریها رسیده ای
2 بر برق ترک سمند تغافل نشسته ای با وحشت آرمیده ای از خود رمیده ای
3 جور آشنا ستمگر دشمن مروتی دامن به زور از کف عاشق کشیده ای
4 هرگز ز ناز گوش به حرفم نکرده ای در حق من ز غیر سخنها شنیده ای
1 ترا دو ابروی پیوسته بر جبین شکفته بود چو مطلع برجسته در زمین شکفته
2 مجو کدورت اطن زهم نشین شکفته که هست آینهٔ روی دل جبین شکفته
3 مرا به پهلوی پر داغ تیر سینه شکافش بود چو مصرع برجسته در زمین شکفته
4 مدام ساده ز چین جبهه اش چو آینه باشد اسیر مشرب آن شوخ نازنین شکفته
1 ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای عشقت آن مایه نیفشرد که عمان شده ای
2 خواب آسایشی از خویش دگر چشم مدار کز خیال لبش ای دیده نمکدان شده ای
3 نگذری تا ز رعونت نچشی لذت درد همچو گل گر همه تن چاک گریبان شده ای
4 جان ز نزدیکی ات ای جسم به تنگ آمده است یوسفی را ز چه رو بیهده زندان شده ای؟
1 گشاید بر رخت درهای فیض از یمن هشیاری کلید قفل چشم بسته نبود غیر بیداری
2 دماغ ناتمام نیم جان می سازد ای ساقی حباب آسا مرا برپای دارد فیض سرشاری
3 اگر یکبار گلهای تماشا چیند از رویت کشد بلبل به گلشن از خیابان خط بیزاری
4 به مردم روشن است از موی مژگان تو این معنی که از بیمار داری نیست افزون ضعف بیماری
1 شوی ز خویش چو بیگانه یار خود باشی گر از میانه روی در کنار خود باشی
2 به روی شاهد مقصود دیده بگشایی گر از صفای دل آیینه دار خود باشی
3 چو ریگ شیشهٔ ساعت خوش آن کز آزادی سفر کنی و مقیم دیار خود باشی
4 بنوش باده که که گل ها ز خویشتن چینی پیاله گیر که جوش بهار خود باشی
1 سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی بهشت ماست در هر جا که باشد روی خندانی
2 تو چون مست خرام آیی به گلشن، عندلیبان را ز هر پر چون دم طاووس روید چشم حیرانی
3 مرا سروی ربود از خود که در عشقش اسیران را ز پیراهن چو قمری نیست بر جا جز گریبانی
4 شب مهتاب با هر گل زمین لطف چمن باشد از این یک برگ نسرین می شود عالم گلستانی
1 آه که امشب چها با دل ما کرده ای بر در مستی زده باز چها کرده ای
2 دوخته بودم به صبر چاک دل خویش را پیرهن طاقتم باز قبا کرده ای
3 هر چه دلت رو به اوست قبلهٔ آمال اوست شیشهٔ دل را چنین قبله نما کرده ای
4 پنبه ز آتش ندید، سنگ به مینا نکرد آنچه تو بی رحم با اهل وفا کرده ای