1 می کشد عکس ترا پر تنگ در بر آینه بی حیا بی آبرو بی شرم کافر آینه
2 همچو برگ گل هوا گیرد ز پشت دست عکس چهره گردد با صفای عارضش گر آینه
3 گوییا خورشید سر بر کرده است از جیب صبح عکس رخسارش چو گردد جلوه گر در آینه
4 از صفای ظاهر اهل جهان ایمن مباش جوشنی زیر قبا دارد ز جوهر آینه
1 موسم مستی است ایام بهاران های های فصل گل را مغتنم دانید یاران های های
2 دست افشان پای کوبان می روم از خویشتن رقص مستی سیر دارد می گساران های های
3 می روم افتان و خیزان تا بکوی می فروش گرد راه می کشانم، باده خواران! های های
4 می نمایم شبنم خوی برگل رخساره اش نم نم باران و صبح نوبهاران های های
1 تو جنگجو چقدر جور آشنا که نه ای تو بیوفا چقدر مایل جفا که نه ای
2 چو ماهیی که طلبکار آب در دریاست کجا رود به سراغت کسی کجا که نه ای
3 ترا ز حال دل خود چسان کنم آگاه تو آشنا به نگه های آشنا که نه ای
4 کنایه فهم و سخن ساز و عاشق آزاری کجا رود کسی از دست تو کجا که نه ای
1 غنچه بی جلوهٔ دیدار تو دل تنگ شده دید تا روی تو آیینه به صد رنگ شده
2 برق آهم به دل کوه چنان کرده اثر که شرر سرمهٔ مژگان دل سنگ شده