1 ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری به لعلت سبز حسن مطلع ابروست پنداری
2 مرا در پاس عزلت لذت عمر ابد باشد اگر آب حیاتی هست آب روست پنداری
3 زشمشیر تغافل تا دو نیم افتاد در راهش دل آواره ام نقش پی آهوست پنداری
4 ترا از دیدن خود تا به فکر خویش افتادی به زانو آینه، آئینه زانوست پنداری
1 عید من باشد گرفتاری به یار تازه ای بشکفد گل گل دلم از خار خار تازه ای
2 در دم پیری به شاد باش با شراب کهنه می باید نگار تازه ای
3 دل به تنگ آمد چه خوش بودی اگر می ریختند طرح دنیای نوی و روزگار تازه ای
4 گر رهم این بار از دست غمت بار دگر پیش گیرم پیشهٔ دیگر، شعار تازه ای
1 از پای فکنده است مرا محنت و غم، های! برگیر ز خاک رهم ای دست کرم، های!
2 سرگرمی ام از آتش سوزان ته پاست های آبلهٔ پای طلب ساغر جم، های!
3 غیر از تو ندانم به که گویم ز جفایت از دست تو پیش که روم های ستم، های!
4 ازمنت احسان تو داغ است دل ما دلسوزتری از تو ندیدم الم، های!
1 عقدهٔ دل واکند زلف گرهگیر کسی بسته ام خود را به پیچ و تاب زنجیر کسی
2 می گشاید بر تنم هر زخم آغوش نشاط بسکه جا کرده است در دل شوق شمشیر کسی
3 در محبت بسکه یکرنگم ز عکس چهره ام صفحهٔ آیینه گردد لوح تصویر کسی
4 گفتگوی اهل غفلت لایق واگویه نیست خواب مخمل کی بود شایان تعبیر کسی
1 بسکه در شادی و غم با خلق یک رنگ است کوه با نوای مطرب و شیون هم آهنگ است کوه
2 پای جرات بر زمین افشرده با تیغ و کمر با پلنگ چرخ گویی بر سر جنگ است کوه
3 آسمانی خورد گویا غوطه در خون شفق از وفور لاله و گل بسکه خوش رنگ است کوه
4 از ضعیفی گرچه وزن یک پرکاهم نماند معنیم را نیک اگر سنجد پا سنگ است کوه
1 در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی آمد و رفت نفس تا هست در جان کندنی
2 رفته ام از بس فرو در قلزم اندیشه ات می کند مانند گردابم گریبان دامنی
3 می شود نخل برومندی که غم بار آورد هر که کارد در فضای سینه تخم دشمنی
4 چشم مستش با دماغ شیرگیر از هر نگاه می کند در جام طاقت بادهٔ مردافکنی
1 چند دل را به جهان گذران شاد کنی؟ خانه بر رهگذر سیل چه بنیاد کنی؟
2 خانهٔ دل که در او غیر هوا را ره نیست به هوس همچو حبابش ز چه آباد کنی؟
3 پیچ و تاب الم عشق بود جوهر او گر دلت را همه چون بیضهٔ فولاد کنی
4 حلقهٔ دام تفکر شود از قامت او قاف تا قاف جهان صید پریزاد کنی
1 نصرت ده حبیب خدا مرتضی علی یکرنگ خواجهٔ دو سرا مرتضی علی
2 در بحر نعت و منتقبتم آشنا کنید یا مصطفی محمد و یا مرتضی علی
3 ذات نبی گلست و علی بوی گل بود چشم است مصطفی، و ضیا؛ مرتضی علی
4 قندیل طا ق عرش دل روشنم سزد مولای ماست شمع هدی مرتضی علی
1 دست ریزش ساقیا هرگز مباد از ما کشی ما ز شاگردان گردابیم در دریاکشی
2 قمری دل، آشیان بر سرو نوخیز تو بست رتبه افزاید غمم را هر قدر بالاکشی
3 بیدلان را دست لطفی هم توان بر سر کشید چند پای ناز در دامان استغنا کشی
4 ذوق غلتیدن به خاک ازیاد قدی می بری گر دمی در سایهٔ سرو بلندی واکشی
1 برنتابد دیدهٔ خونین ما بار نگاه زان سبب با چشم دل باشیم در کار نگاه
2 روز وصلت مردم چشمم بسان عنکبوت می دود از شوق دیدار تو بر تار نگاه
3 چشم بستن می نماید جلوهٔ دیدار دوست هست حایل در من و معشوق دیوار نگاه
4 ترک چشمش باز امشب از سیه مستی بریخت در گریبان دل ما جام سرشار نگاه