آثار جویای تبریزی

صفحه 101 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 دوش بر قلب دل غم زده غافل زده ای بس شبیخون ز رخ و زلف که در دل زده ای

2 حیف از آن دل که در تو در بند تمنا داری در خلوتگه جان را به هوس گل زده ای

3 دست توفیق شد و دامن مقصد بگرفت پشت پایی که تو بر هستی باطل زده ای

4 آرزو بند گرانیست به پای طلبت مهر از داغ تمنا به در دل زده ای

1 ز زنجیری که عشق انداخت بر پای من ای قمری فتاد آخر ترا هم حلقه‌ای بر گردن ای قمری

2 مگر سرو مرا دیدی که از جوش تپیدن‌ها زبال و پر ترا صد پاره شد پیراهن ای قمری

3 سراپا مد آهی می‌شود هر سرو این گلشن به طرز من دمی گر سر کند نالیدن ای قمری

4 ترا لاف تجرد کی رسد با ما که بر گردن گریبانی هنوزت مانده از پیراهن ای قمری

1 اگر چشمی به زیر افکنده باشی چو خورشید برین تابنده باشی

2 کم از مهر سلیمانی نباشد اگر دل را ز دنیا کنده باشی

3 به کیش ما به از صدساله شاهی است اگر یک دم توانی بنده باشی

4 شکست قیمتت در خود فروشی است مگو از خویش تا ارزنده باشی

1 ز هجرت پیکرم خواب فراموش است پنداری وجودم نالهٔ لبهای خاموش است پنداری

2 قدم با آنکه از پیری دو تا گردیده است، اما ز شوقش چون کمال سرتاسر آغوش است پنداری

3 نشد پژمرده از دم سردی دی غنچهٔ طبعم بهار تو جوانیهایش در جوش است پنداری

4 ز فیض باده هر مو بر تنم رنگین زبانی شد به بیهوشی قسم سرمایهٔ هوش است پنداری

1 تا قیامت در شکنج دام زلف دلبری می تپیدم کاشکی می داشتم بال و پری

2 ناله از جور فلک در کیش ما دون همتی است شکوه مذموم است از بیداد بی پا و سری

3 پادشاه وقت خود باشد به روی پوست تخت در جهان درویش یعنی خسرو بی افسری

4 در محیط غم ز بی صبری چنین آواره ام کی تباهی می شدم می داشتم گر لنگری

1 ز بس با خویش بردم آرزوی سرمه سا چشمی ز خاکم هممچو نرگس سرزند هر سبزه با چشمی

2 ز ضعف تن شدم چون سوزنی تا رفتم از کویش هنوزم هست از سر زندگیها بر قفا چشمی

3 به راه انتظار ناوک او در لحد باشد بسان شمع با هر استخوان من جدا چشمی

4 سیه ماریست گویی خنجرش از بس کمین خواهی سیه کرده است از هر حلقهٔ جوهر به ما چشمی

1 در سحرخیزی به ارباب سعادت یار شو آسمان گردآور فیض است هان بیدار شو

2 همچو شبنم در هوای دوست شب را زنده دار صبح شد برخیز و مست جام استغفار شو

3 هر کس از فیض صبوحی کامیاب نشئه ای است صبحدم با چشم گریان محو روی یار شو

4 مانده ای در بند رفعت از سبک مغزی چو ابر خاکساری پیشه کن، هم سنگ دریا بار شو

1 جبین را صندل اندود از چه ای ابرو کمان کردی؟ چرا در صبح کاذب صبح صادق را نهان کردی؟

2 نرفت از جا به اشک و آه، مشت استخوان من چو شمعم بارهها در آب و آتش امتحان کردی

3 خدا کیفیت جام نگاهت را بیفزاید که آزادم ز بار منت رطل گران کردی

4 سرت گردم چه رنگ است اینکه در چشم تماشایی چو شاخ ارغوان مد نگه را خونچکان کردی

1 تا دور ز رخ نقاب کردی خون در دل آفتاب کردی

2 آخر ز کتاب دلربایی عاشق کشی انتخاب کردی

3 تا زلف به روی ما گشودی خون در دل مشکناب کردی

4 شد تیره جهان به چشم جویا تا از گیسو نقاب کردی

1 صورت حالش دگرگون شد ز گل رخساره‌ای کار دارد با دل مومینم آتشپاره‌ای

2 العطش گویان ز هر مژگان زبان بیرون فکند بسکه گردیده است چشمم تشنهٔ نظاره‌ای

3 یک نگه کافی است چون شمع از برای شش جهت چشم مستش را که دارد هر طرف آواره‌ای

4 رفتی و از خار خارت در چمن گردیده است چشم تر هر نرگس و هر گل دل صدپاره‌ای

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی