فی توحید الباری عز اسمه ,
2 درین صحیفه چو آغاز کردم املا را گرفتم از همه اولی ثنای مولی را
3 زهر چه هست طریق ثنای او اولیست به پای صدق سپردم طریق اولی را
4 مقدری که به صنع بدیع خود پوشید لباس حسن عبارت عروس معنی را
فی نعت النبی علیه الصلوة و السلام ,
2 ماییم که چون لاله صحرای مدینه داریم به دل داغ تمنای مدینه
3 سودای بهشت از سر دانا برود لیک ممکن نبود رفتن سودای مدینه
4 هرگز به تماشای بهشتت نکشد دل گر چشم گشایی به تماشای مدینه
1 منم چو گوی به میدان فسحت مه و سال به صولجان قضا منقلب ز حال به حال
2 به سال هشتصد و هفده ز هجرت نبوی که زد ز مکه به یثرب سرادقات جلال
3 ز اوج قله پروازگاه عز قدم بدین حضیض هوان سست کردهام پر و بال
4 به هشتصد و نود و سه کشیدهام امروز زمام عمر درین تنگنای حس و خیال
فی العزلة ,
2 من کیم از دام حرص و آز رهیده پای به دامان فقر و فاقه کشیده
3 عرق تمنا ز هر چه هست گسسته تار تعلق ز هر چه هست بریده
4 بسته زبان هم ز خوانده هم ز نوشته شسته ورق هم ز گفته هم ز شنیده
1 مرا دل از همه عالم گرفته ست چه جای عالم از خود هم گرفته ست
2 ز دلگیری کم هر کس گرفتم کسی را دل بدینسان کم گرفته ست
3 چنان از هستی خود زیر بارم که پشت طاقت من خم گرفته ست
4 ز خورشید طرب کی گرم گردم چو عالم از غمام غم گرفته ست
1 رخشنده جرم خور که بر این سبز طارم است قندیل گورخانه شاهان عالم است
2 کردند روشنان فلک را کبود پوش یعنی که این سراچه ارباب ماتم است
3 سخت است بار فرقت آزادگان دهر آری به هرزه نیست که پشت فلک خم است
4 ایمن مزی ز زخم که این پر ستاره چرخ پیرامن تو حلقه زده مار ارقم است
1 صبح ازل به خامه زرین آفتاب بر لوح سیم چرخ نوشتند این خطاب
2 کین سبز خشت مدرسه زرنگار نیست جز بهر هر هنر طلب دانش کتاب
3 بتراش حرفهای جهالت ز دل که هست خطهای نادرست سیه رویی کتاب
4 باشد لباب عالمیان نوع آدمی هستند زمره علما لب آن لباب
1 منزلی خوش خانه ای دلکش مقامی دلگشاست ساقی گلچهره کو و مطرب خوشگو کجاست
2 تا دهد آن با خیال لعل جانان جام می تا کند این بر سرود بزم شاه آهنگ راست
3 خسرو و غازی معز ملک و دین سلطان حسین آن که پیش طلعتش خورشید را قدر سهاست
4 روشن است اسرار گیتی بر ضمیر او بلی ساغر می بر کفش آیینه گیتی نماست
1 این ملمع پیکر فیروزه رنگ زرنگار چون فلک بی خشت و گل دارد بنایی استوار
2 لاژوردی ساخت خود را چرخ تا در وی برند نقشبندان بر مکان لاژورد آن را به کار
3 نقش دیوار و درش گر بنگرد نقاش چین در زمین رو همچو سقف او بماند شرمسار
4 چون درخت اصل وی از چوب است وین طرفه کزو رسته چندین شاخ و برگ و گل نه در فصل بهار
1 قبه بر کیوان رساند این کاخ گردون آستان گو کلاه انداز ازین شادی زمین برآسمان
2 دورها می گشت در دل آرزویی چرخ را تا نهاد این آرزو در دامن آخر زمان
3 بیت معمور از سپهر ای کاش می آمد فرو تا درون نه صدف باشند با هم توامان
4 تا نسوزد قدسیان را پر فروغ شمسه اش در میان فراش صنع افراخت نیلی سایبان